IN MY MIND❤️🔥
IN MY MIND❤️🔥
PART||28
(شب)
همه همسایه ها با دختراشون به خونه اونها
رفته بودن....همسایه ها دختر هاشون رو برده بودن که شاید شوگا از دختر اونها خوشش بیاد...همه جمع بودن که صدای در اومد...آلیس و آیریس و تهیونگ و جونگکوک لباس های زیبایی پوشیده بودن....صدای زنگ در توجه همه رو جلب کرد...آلیس جلوتر از پدر و مادرش سمت در رفت و درو باز کرد....
شوگا:(تعجب)چه همه آدم....خواهر قشنگم هم که اینجاست(بغل)
آلیس:داداشی(گریه و بغل)
شوگا:چرا گریه می کنی؟(تعجب)
آلیس:هنوز هم مثل قبلی....خوب بخاطر تو دیگه(زد به سینه اش)
شوگا:(خنده)خوب حالا ناراحت نشو...عه مامان بابا سلام...
شوگا به سمت پدر و مادرش رفت و اونهارو بغل کرد...رفت و یکجا پیدا کرد و نشست...چشمش به جونگکوک و تهیونگ افتاد...با خودش گفت:اونها دیگه کین اینجا چی کار دارن...چقدر آشنا می زنن..نکنه...نه امکان نداره خواهر من اهل دوست پسر نیست....سریع آلیس رو صدا زد....
آلیس:بله داداشی...چیزی شده؟
شوگا:اونها کین(اشاره)
آلیس:هم دانشگاهی هام...من و آیریس اومدیم اینجا تا یکم از درس و اینا دور باشیم...اون هاهم جایی نداشتن با ما اومدن....مامان بابا از اونا خوششون اومده...
شوگا:اونا که از همه خوششون میاد...
آلیس:(خنده)خوب اگه کاری نداری برم...
شوگا:واستا..می تونی منو ببری تو اتاقم؟...
آلیس:اتاقت؟(تعجب)
شوگا:آره دیگه...یادت نیست تو رو کاناپه می خوابیدی؟.(خنده)
آلیس:اوه...اون...ام...خوب...نگاه کن تو دیر اومدی واسه همینمن اون اتاق رو ....خوب....بیا برو خودت ببین....
شوگا:بریم...
وارد اتاق شدن....
شوگا:این چیه دیگه؟آلیس تو اتاقمو...(عصبی)
آلیس:قبول کن...۱۰ ساله نبودی...اگه ادا در بیاری قهر میکنم ها....(کیوت)
شوگا:شانس او وردی مهمون داریم...راستی بگو ببینم اینا چرا با دختر هاشون اومدن؟
*****
جونگکوک و تهیونگ بعد دیدن برادر آلیس تعجب کرده بودن....
تهیونگ:جونگکوک اون....اون....شوگاست....
جونگکوک:ها؟نه شاید شبیهه اونه....اون خیلی وقته رفته آمریکا.....
تهیونگ:ولی من از آلیس پرسیدم اونم گفت خیلی وقت بوده رفته آمریکا....
جونگکوک:چی؟(چشم های گرد شده)
تهیونگ:حالا چی کار کنیم؟
جونگکوک:من و تو حسابی تغیر کردیم شاید نشناسمون.....نگران نباشه اول من می رم تو اتاق بعد تو بیا....
تهیونگ:باشه....
جونگکوک به سمت اتاق رفت....در زد و وارد شد....تهیونگ هم استرس داشت که نکنه این همون شوگا هست...چون با دیدن اون سریع می شناختش...حتی اگه ۹۰ درجه تغیر کرده باشه...
لایک و کامنت یادتون نره❤
PART||28
(شب)
همه همسایه ها با دختراشون به خونه اونها
رفته بودن....همسایه ها دختر هاشون رو برده بودن که شاید شوگا از دختر اونها خوشش بیاد...همه جمع بودن که صدای در اومد...آلیس و آیریس و تهیونگ و جونگکوک لباس های زیبایی پوشیده بودن....صدای زنگ در توجه همه رو جلب کرد...آلیس جلوتر از پدر و مادرش سمت در رفت و درو باز کرد....
شوگا:(تعجب)چه همه آدم....خواهر قشنگم هم که اینجاست(بغل)
آلیس:داداشی(گریه و بغل)
شوگا:چرا گریه می کنی؟(تعجب)
آلیس:هنوز هم مثل قبلی....خوب بخاطر تو دیگه(زد به سینه اش)
شوگا:(خنده)خوب حالا ناراحت نشو...عه مامان بابا سلام...
شوگا به سمت پدر و مادرش رفت و اونهارو بغل کرد...رفت و یکجا پیدا کرد و نشست...چشمش به جونگکوک و تهیونگ افتاد...با خودش گفت:اونها دیگه کین اینجا چی کار دارن...چقدر آشنا می زنن..نکنه...نه امکان نداره خواهر من اهل دوست پسر نیست....سریع آلیس رو صدا زد....
آلیس:بله داداشی...چیزی شده؟
شوگا:اونها کین(اشاره)
آلیس:هم دانشگاهی هام...من و آیریس اومدیم اینجا تا یکم از درس و اینا دور باشیم...اون هاهم جایی نداشتن با ما اومدن....مامان بابا از اونا خوششون اومده...
شوگا:اونا که از همه خوششون میاد...
آلیس:(خنده)خوب اگه کاری نداری برم...
شوگا:واستا..می تونی منو ببری تو اتاقم؟...
آلیس:اتاقت؟(تعجب)
شوگا:آره دیگه...یادت نیست تو رو کاناپه می خوابیدی؟.(خنده)
آلیس:اوه...اون...ام...خوب...نگاه کن تو دیر اومدی واسه همینمن اون اتاق رو ....خوب....بیا برو خودت ببین....
شوگا:بریم...
وارد اتاق شدن....
شوگا:این چیه دیگه؟آلیس تو اتاقمو...(عصبی)
آلیس:قبول کن...۱۰ ساله نبودی...اگه ادا در بیاری قهر میکنم ها....(کیوت)
شوگا:شانس او وردی مهمون داریم...راستی بگو ببینم اینا چرا با دختر هاشون اومدن؟
*****
جونگکوک و تهیونگ بعد دیدن برادر آلیس تعجب کرده بودن....
تهیونگ:جونگکوک اون....اون....شوگاست....
جونگکوک:ها؟نه شاید شبیهه اونه....اون خیلی وقته رفته آمریکا.....
تهیونگ:ولی من از آلیس پرسیدم اونم گفت خیلی وقت بوده رفته آمریکا....
جونگکوک:چی؟(چشم های گرد شده)
تهیونگ:حالا چی کار کنیم؟
جونگکوک:من و تو حسابی تغیر کردیم شاید نشناسمون.....نگران نباشه اول من می رم تو اتاق بعد تو بیا....
تهیونگ:باشه....
جونگکوک به سمت اتاق رفت....در زد و وارد شد....تهیونگ هم استرس داشت که نکنه این همون شوگا هست...چون با دیدن اون سریع می شناختش...حتی اگه ۹۰ درجه تغیر کرده باشه...
لایک و کامنت یادتون نره❤
۲.۴k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.