parte: ۸
parte: ۸
☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡
اونا بعد چهار ساعت رسیدن شهر.
اییی.آخ.. ب..ب..بلاخره..بلاخره رسیدیم شهر...(با نفس نفس زدن)
از اونجایی که اونا لکیشن دقیق خونه الکسو داشتن پس راه افتادن تا برن پیش الکس...
بعد یک ربع رسیدن.
در زدن
تق....ت...قــ..تق..تق
دو نفر به اسم های چت و بلنچ که بادیگاردای الکس بودن اومدن و درو باز کردن
"شما با کی کار دارین؟
_ام....ما با الکس کار داریم..با آقای الکس !
"بیاید تو..
وارد عمارت الکس شدن.
چیکیتا درگوش میا گفت
م..اینجا چقدر بزرگهه
میا سکوت کرد.
از حیاط که رد شدن وارد خونه شدن رفتن طبقه ی بالا و وارد اتاق شدن.
الکسودیدن ، که در حال نوشیدن قهوه در بالکن بزرگش بود و به منظره ی زیبای صاحل نگاه میکرد.
چت که یکی از بادیگاردای قابل اعتماد الکس بود بهش گفت
"آقا ! دونفر به ملاقات شما اومدن.
☆خب..برو بیرون و بگو بیان تو.
چت بیرون رفت و به میا و چیکیتا گفت
"آقای الکس اجازه دادن که شما وارد اتاق شید.
چیکیتا تشکر کرد و اومدن تو پیش الکس.
میا رفت و پیش الکس نشست و گفت
_سلام ما به 500دلار نیاز داریم،باید دوستامونو نجات بدیم.
شما کاری سراغ دارین که ما اونجا کار کنیم و پول به دست بیاریم تا دوستامونو نجات بدیم.
الکس کمی فکر کرد وگفت
☆لازم نیست کار کنین!
پس چجوری پولو جور کنیم؟
☆من خودم 500دلارو بهتون میدم چون شما این کارو میکنین تا دوستاتونو آزاد کنین،درسته؟
_درسته....
اونا با الکس را افتادن تا برن پولو بدن و کیمیا و جسیکارو آزاد کنن.
اونا زنگ زدن به همونایی که کیمیا و جسیکارو گرفته بودن.
الو..
٪پولو جور کردین منظورم 500دلاره؟
آره... پولو کجا بیاریم.
٪بیارید برزیل منم چنتا از معمورامو میفرستم دم فرودگاه برزیل منتظرتونم. بای..
(تلفن قطع شد)
"کجا باید بریم؟
برزیل..
اونا رفتن دم فرودگاه ترکیه سوار هواپیما شدن و رفتن برزیل.
بعد 19ساعت رسیدن برزیل.
معمورا اونارو بردن لب یک ساحل که کنار اون ساحل یه گشتیه متروکه و غرق شده بود.
اونا با الکس وارد کشتی شدن.
همون آدم که کیمیا و جسیکارو گرفته بود گفت
٪پولو بدین سریع.
اول باید کیمیا و جسیکارو ببینیم بعد.
٪دمبالم بیاین.
اونا وارد یه اتاق شدن که... کیمیا و جسیکارو با یه طناب بسته بودن.
میا می خاست بره که پولو بده و اونارو تحویل بگیره.
که الکس جلوی میارو گرفت.
"پولو بده خودم میدم خطرناکه.
میا پولو به الکس داد و.......
ادامه دارد.......
#ماه.کوچولوم
☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡
اونا بعد چهار ساعت رسیدن شهر.
اییی.آخ.. ب..ب..بلاخره..بلاخره رسیدیم شهر...(با نفس نفس زدن)
از اونجایی که اونا لکیشن دقیق خونه الکسو داشتن پس راه افتادن تا برن پیش الکس...
بعد یک ربع رسیدن.
در زدن
تق....ت...قــ..تق..تق
دو نفر به اسم های چت و بلنچ که بادیگاردای الکس بودن اومدن و درو باز کردن
"شما با کی کار دارین؟
_ام....ما با الکس کار داریم..با آقای الکس !
"بیاید تو..
وارد عمارت الکس شدن.
چیکیتا درگوش میا گفت
م..اینجا چقدر بزرگهه
میا سکوت کرد.
از حیاط که رد شدن وارد خونه شدن رفتن طبقه ی بالا و وارد اتاق شدن.
الکسودیدن ، که در حال نوشیدن قهوه در بالکن بزرگش بود و به منظره ی زیبای صاحل نگاه میکرد.
چت که یکی از بادیگاردای قابل اعتماد الکس بود بهش گفت
"آقا ! دونفر به ملاقات شما اومدن.
☆خب..برو بیرون و بگو بیان تو.
چت بیرون رفت و به میا و چیکیتا گفت
"آقای الکس اجازه دادن که شما وارد اتاق شید.
چیکیتا تشکر کرد و اومدن تو پیش الکس.
میا رفت و پیش الکس نشست و گفت
_سلام ما به 500دلار نیاز داریم،باید دوستامونو نجات بدیم.
شما کاری سراغ دارین که ما اونجا کار کنیم و پول به دست بیاریم تا دوستامونو نجات بدیم.
الکس کمی فکر کرد وگفت
☆لازم نیست کار کنین!
پس چجوری پولو جور کنیم؟
☆من خودم 500دلارو بهتون میدم چون شما این کارو میکنین تا دوستاتونو آزاد کنین،درسته؟
_درسته....
اونا با الکس را افتادن تا برن پولو بدن و کیمیا و جسیکارو آزاد کنن.
اونا زنگ زدن به همونایی که کیمیا و جسیکارو گرفته بودن.
الو..
٪پولو جور کردین منظورم 500دلاره؟
آره... پولو کجا بیاریم.
٪بیارید برزیل منم چنتا از معمورامو میفرستم دم فرودگاه برزیل منتظرتونم. بای..
(تلفن قطع شد)
"کجا باید بریم؟
برزیل..
اونا رفتن دم فرودگاه ترکیه سوار هواپیما شدن و رفتن برزیل.
بعد 19ساعت رسیدن برزیل.
معمورا اونارو بردن لب یک ساحل که کنار اون ساحل یه گشتیه متروکه و غرق شده بود.
اونا با الکس وارد کشتی شدن.
همون آدم که کیمیا و جسیکارو گرفته بود گفت
٪پولو بدین سریع.
اول باید کیمیا و جسیکارو ببینیم بعد.
٪دمبالم بیاین.
اونا وارد یه اتاق شدن که... کیمیا و جسیکارو با یه طناب بسته بودن.
میا می خاست بره که پولو بده و اونارو تحویل بگیره.
که الکس جلوی میارو گرفت.
"پولو بده خودم میدم خطرناکه.
میا پولو به الکس داد و.......
ادامه دارد.......
#ماه.کوچولوم
۵۴۸
۰۵ دی ۱۴۰۳