پارت پنجم
تهیونگ پشتشو کرد بره
که با حس شمشیر یونگی کنار گردنش متوقف شد
یونگی از این که تهیونگ مطابق میلش عمل نکرده بود اصلا خوشگل نبود، این رو میشد به وضوح از شمشیر کنار گردن تهیونگ فهمید
یونگی:برگرد
تهیونگ به احتیاط یه سمت یونگی بر میگرده
یونگی یا لحن جدی و سرد و تن صدای آروم گفت:بهت گفتم نزدیکش نمیشی، مطمئنم یه اندازه ی کافی واضح بود!
تهیونگ نیشخندی زد و گفت:حالا داری شبیه پدرت میشی! کسی که واقعا باید باشی همینه!
یونگی یا نگاهی ور از سوال اما ترسناک به تهیونگ زل زده بود
تهیونگ:کسی که برای خواسته هاش حاضره خون بریزه!تو اینی! همیشه سعی کردی انکارش کنی ولی حالا داره خودشو نشون میده
یونگی:نه... من مثل اون نیستم، برعکس ، نمیخوام خون کسی ریخته شه
تهیونگ:آاااا کوتا بیا یونگی شی! تو همینی!انقدر تلاش نکن خودتو آدم خوبه نشون بدی!
یونگی میخواست شمشیرو بیشتر فشار بده که تهیونگ با یه حرکت شمشیر رو ازش گرفت و گذاشت روی گردنش
تهیونگ:هیچوقت یادت نره!تو جایی به دنیا اومدی که تمام کشور هی دیگه ازش تنفر دارن! هرگز نمیتونی عاشق کسی باشی باید بمیره تا به تکامل برسیو بتونی شاه شی!اینو کتاب می...
یونگی:گور بابای اون کتاب*داد*من نمیخوام کسیو بکشم!من مثل شماها نیستم*داد*
تهیونگ:به مرور زمان میشی!و ها در مورد مرگ ات و برادرش جونگکوک شرمندم ولی ات فردا میمیره و در قبالش کاری نمیتونم بکنم.
شمشیر رو میندازه زمین و میره
*فردا صبح،قبل از بیدار شدن راهب ها*
*ات ویو*
مث همیشه قبل از بیدار شدن راهب ها بیدار شدم و لباسمو پوشیدم، امروز روز آخر مبارزست،پس باید خودمو خوب نشون بدم،اگه با تهیونگ بیوفتم این بار بهش رحم نمیکنم...با این افکار از اتاقم خارج شدمو پیش بچه ها رفتم
جیمین:سلااااااام
ات:سلام*لبخند*
رزی:من استرس دارم واسه روز آخر مبارزه، من هیچی سرم نمیشههههه
جنی:انقد استرس نداشته باش، تو میتونی
یونگی:کسی تهیونگو ندیده؟
نامجون:این اواخر این دور و برا آفتابی نشده
جین:آها اومدش
تهیونگ:سلام
یونگی با دیدن تهیونگ تمام مکالمه ی شب گذشته مثل یه پتک تو سرش کوبیده شد و انقد محکم بود که صداش تو سرش اکو میشد، هی فک میکرد که هرطور شده نباید بزاره ات و تهیونگ رو به رو بشن چون مطمئن بود هرچقدرم ات با استعداد باشه، تهیونگ قوی تره و میتونه از قدرتاش استفاده کنه و این خیلی ترسناک بود
*نیم ساعت بعد*
کوک:باورم نمیشه هنوز نفهمیدیم که اون جاسوس عوضیه فایر بندر*به کسایی که آتش رو کنترل میکنن گفته میشه*کیههه
ات:انقد حرص نخور کوکی*خنده*حرص خوردنت خیلی کیوته
کوک:گگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ
ات:*خنده*
یونگی تو ذهنش:اونا حتی نمیدونن که خواهر و برادران، چقدر وحشیانه که از خانوادشون دور شدنو هیچ چیز رو یادشون نیست...
که با حس شمشیر یونگی کنار گردنش متوقف شد
یونگی از این که تهیونگ مطابق میلش عمل نکرده بود اصلا خوشگل نبود، این رو میشد به وضوح از شمشیر کنار گردن تهیونگ فهمید
یونگی:برگرد
تهیونگ به احتیاط یه سمت یونگی بر میگرده
یونگی یا لحن جدی و سرد و تن صدای آروم گفت:بهت گفتم نزدیکش نمیشی، مطمئنم یه اندازه ی کافی واضح بود!
تهیونگ نیشخندی زد و گفت:حالا داری شبیه پدرت میشی! کسی که واقعا باید باشی همینه!
یونگی یا نگاهی ور از سوال اما ترسناک به تهیونگ زل زده بود
تهیونگ:کسی که برای خواسته هاش حاضره خون بریزه!تو اینی! همیشه سعی کردی انکارش کنی ولی حالا داره خودشو نشون میده
یونگی:نه... من مثل اون نیستم، برعکس ، نمیخوام خون کسی ریخته شه
تهیونگ:آاااا کوتا بیا یونگی شی! تو همینی!انقدر تلاش نکن خودتو آدم خوبه نشون بدی!
یونگی میخواست شمشیرو بیشتر فشار بده که تهیونگ با یه حرکت شمشیر رو ازش گرفت و گذاشت روی گردنش
تهیونگ:هیچوقت یادت نره!تو جایی به دنیا اومدی که تمام کشور هی دیگه ازش تنفر دارن! هرگز نمیتونی عاشق کسی باشی باید بمیره تا به تکامل برسیو بتونی شاه شی!اینو کتاب می...
یونگی:گور بابای اون کتاب*داد*من نمیخوام کسیو بکشم!من مثل شماها نیستم*داد*
تهیونگ:به مرور زمان میشی!و ها در مورد مرگ ات و برادرش جونگکوک شرمندم ولی ات فردا میمیره و در قبالش کاری نمیتونم بکنم.
شمشیر رو میندازه زمین و میره
*فردا صبح،قبل از بیدار شدن راهب ها*
*ات ویو*
مث همیشه قبل از بیدار شدن راهب ها بیدار شدم و لباسمو پوشیدم، امروز روز آخر مبارزست،پس باید خودمو خوب نشون بدم،اگه با تهیونگ بیوفتم این بار بهش رحم نمیکنم...با این افکار از اتاقم خارج شدمو پیش بچه ها رفتم
جیمین:سلااااااام
ات:سلام*لبخند*
رزی:من استرس دارم واسه روز آخر مبارزه، من هیچی سرم نمیشههههه
جنی:انقد استرس نداشته باش، تو میتونی
یونگی:کسی تهیونگو ندیده؟
نامجون:این اواخر این دور و برا آفتابی نشده
جین:آها اومدش
تهیونگ:سلام
یونگی با دیدن تهیونگ تمام مکالمه ی شب گذشته مثل یه پتک تو سرش کوبیده شد و انقد محکم بود که صداش تو سرش اکو میشد، هی فک میکرد که هرطور شده نباید بزاره ات و تهیونگ رو به رو بشن چون مطمئن بود هرچقدرم ات با استعداد باشه، تهیونگ قوی تره و میتونه از قدرتاش استفاده کنه و این خیلی ترسناک بود
*نیم ساعت بعد*
کوک:باورم نمیشه هنوز نفهمیدیم که اون جاسوس عوضیه فایر بندر*به کسایی که آتش رو کنترل میکنن گفته میشه*کیههه
ات:انقد حرص نخور کوکی*خنده*حرص خوردنت خیلی کیوته
کوک:گگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ
ات:*خنده*
یونگی تو ذهنش:اونا حتی نمیدونن که خواهر و برادران، چقدر وحشیانه که از خانوادشون دور شدنو هیچ چیز رو یادشون نیست...
۳.۵k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.