پارت هفتم عشق کوچولو
یونگی: خوب بلدی دلبری کنیا 😉
ات: خنده
ات: یونگی یه سوال بپرسم راستش رو میگی
یونگی: بپرس
ات:شغلت چیه که همچین عمارتی داری
یونگی:.....
ات: یونگییییی
یونگی: ق.قول میدی ترکم نکنی
ات: معلومه که قول میدم
یونگی: من مافیا
راوی: ات وقتی فهمید یونگی مافیا هست مث چی ترسید
و به سمت در اتاق رفت ولی یونگی دستش رو دور کمر ات
حلقه کرد و گف ..
یونگی: من به عشقم آسیب نمیزنم (بغلش کرد)
ات: درحال گریه کردن تو بغل یونگی
یونگی: واسه ی هفته ی دیگه عروسی میکنیم
فعلا باید بریم خرید
(از اونجایی حوصلم نمیشه بنویسم خریدشون رو خودتون تصور کنید)
فلش بک به عروسی
عاقد اومد و گف
(عاقد رو با ع مینویسم)
ع: سرکار خانم لی ات آیا بنده وکیلم که شمارو به نمیدونم چی چیه آقای مین یونگی درآورم
ات: ....بله
ع: جناب آقای مین یونگی آیا بنده وکیلم که شمارا به نمیدونم چی چیه 😅 خانم لی ات درآورم
یونگی: بله
ع: شما میتونید همو ببوسید
راوی: یونگی دستاشو دوز کمر ات گذاشت و لب هاشو روی
لب های ات گذاشت و....(نمیدونم چرا حرفم نیومد😁)
پنج سال بعد
ات: جهیون پسرم بیا شام
جیهون: باسه فافانی(باشه مامانی)
ویو ات
من الان پنج ساله که با یونگی ازدواج کردم و یه پسر به اسم جیهون دارم .
دیدم صدای در میاد فهمیدم یونگی هس رفتم بغلش کردم
ات: سلام اوپا
یونگی: سلام چاگیا
یونگی: سلام پسرم چطوری
جیهون: سلام بابادی( سلام بابایی)
ات : بریم شام بخوریم بعدم بخوابیم
یونگی و جیهون: باشه
شام خوردیم جیهون هم رف تو اتاقش خوابید منو یونگی هم پیش هم خوابیدیم که یونگی گف...
یونگی: مرسی که همچین خانواده ای رو برام ساختی
ات: البته به لطف خودتم بود😉 (منحرفا میدونن دیگه)
پایان
ببخشید بچه ها اگه خوب نبود چون اولین بارم بود فیک مینوشتم نظر قشنگتون رو درمورد فیک تو کامنتا بگید
و بگید که فیک بعدی از کی باشه
ات: خنده
ات: یونگی یه سوال بپرسم راستش رو میگی
یونگی: بپرس
ات:شغلت چیه که همچین عمارتی داری
یونگی:.....
ات: یونگییییی
یونگی: ق.قول میدی ترکم نکنی
ات: معلومه که قول میدم
یونگی: من مافیا
راوی: ات وقتی فهمید یونگی مافیا هست مث چی ترسید
و به سمت در اتاق رفت ولی یونگی دستش رو دور کمر ات
حلقه کرد و گف ..
یونگی: من به عشقم آسیب نمیزنم (بغلش کرد)
ات: درحال گریه کردن تو بغل یونگی
یونگی: واسه ی هفته ی دیگه عروسی میکنیم
فعلا باید بریم خرید
(از اونجایی حوصلم نمیشه بنویسم خریدشون رو خودتون تصور کنید)
فلش بک به عروسی
عاقد اومد و گف
(عاقد رو با ع مینویسم)
ع: سرکار خانم لی ات آیا بنده وکیلم که شمارو به نمیدونم چی چیه آقای مین یونگی درآورم
ات: ....بله
ع: جناب آقای مین یونگی آیا بنده وکیلم که شمارا به نمیدونم چی چیه 😅 خانم لی ات درآورم
یونگی: بله
ع: شما میتونید همو ببوسید
راوی: یونگی دستاشو دوز کمر ات گذاشت و لب هاشو روی
لب های ات گذاشت و....(نمیدونم چرا حرفم نیومد😁)
پنج سال بعد
ات: جهیون پسرم بیا شام
جیهون: باسه فافانی(باشه مامانی)
ویو ات
من الان پنج ساله که با یونگی ازدواج کردم و یه پسر به اسم جیهون دارم .
دیدم صدای در میاد فهمیدم یونگی هس رفتم بغلش کردم
ات: سلام اوپا
یونگی: سلام چاگیا
یونگی: سلام پسرم چطوری
جیهون: سلام بابادی( سلام بابایی)
ات : بریم شام بخوریم بعدم بخوابیم
یونگی و جیهون: باشه
شام خوردیم جیهون هم رف تو اتاقش خوابید منو یونگی هم پیش هم خوابیدیم که یونگی گف...
یونگی: مرسی که همچین خانواده ای رو برام ساختی
ات: البته به لطف خودتم بود😉 (منحرفا میدونن دیگه)
پایان
ببخشید بچه ها اگه خوب نبود چون اولین بارم بود فیک مینوشتم نظر قشنگتون رو درمورد فیک تو کامنتا بگید
و بگید که فیک بعدی از کی باشه
۵.۴k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.