بچه ها چون خیلی وقته نذاشتم اینبار طولانی گذاشتم
پارت ۴
ارسلان:نمی تونم که همین طوری برم به هستی بگم که پاشو بیا جای دیانا پس باید بدزدمش و بهترین زمان وقتی هست که می خواد بره باشگاه یعنی ساعت ۷
۶:۴۵"
هستی :مامان خدافظ
مامانش :مواظب باش
ارسلان :از در خونه اومد بیرون (خود ارسلان نرفت به چند نفر گفت اون ها رفتن )به یکی از بچه ها گفتم بره باهاش صحبت کنه و یکی دیگه پلاستیک مشکی رو بندازه رو سرش
هستی :سلاااام این چیه یا خدا اااااااااااا
فردا "
وحید :(همون نفری که دیانا رو دزدید )
دیانا بهوش اومد سلام دختر خوب
دیانا : تو کی هستی من اینجا چی کار میکنیم ارسلان کو؟؟
وحید :ارسلان جونت رفته الان فقط من تو اینجا هستیم و من باهات کار دارم
ارسلان:هستی رو بیهوش کنید
ارسلان:حال خوبی نداشتم می دونستم نقشه ای داره ترسیدم و تصمیم گرفتم الان برم پیشش
وحید:رفتم رو تخت و نزدیک دیانا شدم
دیانا :نیا جلو
وحید :اومدم لباس رو دربیارم دیدم مقاومت میکنه و لباس رو پاره کردم
شلوارش رو هم پاره کردم
دیانا: چی کار میکنی اشغال
وحید :ساکت (با داد)بزار کارم رو بکنم
دیانا :نکن
وحید :دهنش رو با چسب بستم و
کاملا ل.خ.ت.ش کردم
دیانا :پاشدم رفتم از پله ها پایین که فرار کنم
وحید :رفت پایین منم رفتم دنبالش گفتمش همون جا روی مبل بستمش خودمم هم ل.خ.ت شدم
ارسلان:رسیدم رفتم از دیوار بالا هستی رو بردم توی حیاط یهو از پنچره دیانا رو دیدم و دیدم اون مرد داره لباس هاش رو درمیاره در رو شکستم
دیانا :ارسلان کمک
وحید :تو اینجا چی کار میکنی
ارسلان :گفتی کاریش ندارم
وحید :با ارسلان درگیر شدم
ارسلان:به دیانا اشاره دادم با گلدون بزنه تو سرش
دیانا :تمام تلاشم رو کردم که چسب ها رو باز کنم و تونستم از پشت با گلدون زدم تو سرش و بیهوش شد
ارسلان:دیانا تونستی فقط زود برو یک چیزی بپوش بریم
دیانا :هستی اینجا چیکار میکنه
ارسلان:داستانش طولانی بهت میگم
دیانا :چیزی پوشیدم هستی رو برداشتیم راه افتادیم
ارسلان :داشتیم راه می افتادیم که یهو هستی بیدارشد
هستی :من اینجا چی کار میکنم باشما دوتا
ادامه دارد........
ارسلان:نمی تونم که همین طوری برم به هستی بگم که پاشو بیا جای دیانا پس باید بدزدمش و بهترین زمان وقتی هست که می خواد بره باشگاه یعنی ساعت ۷
۶:۴۵"
هستی :مامان خدافظ
مامانش :مواظب باش
ارسلان :از در خونه اومد بیرون (خود ارسلان نرفت به چند نفر گفت اون ها رفتن )به یکی از بچه ها گفتم بره باهاش صحبت کنه و یکی دیگه پلاستیک مشکی رو بندازه رو سرش
هستی :سلاااام این چیه یا خدا اااااااااااا
فردا "
وحید :(همون نفری که دیانا رو دزدید )
دیانا بهوش اومد سلام دختر خوب
دیانا : تو کی هستی من اینجا چی کار میکنیم ارسلان کو؟؟
وحید :ارسلان جونت رفته الان فقط من تو اینجا هستیم و من باهات کار دارم
ارسلان:هستی رو بیهوش کنید
ارسلان:حال خوبی نداشتم می دونستم نقشه ای داره ترسیدم و تصمیم گرفتم الان برم پیشش
وحید:رفتم رو تخت و نزدیک دیانا شدم
دیانا :نیا جلو
وحید :اومدم لباس رو دربیارم دیدم مقاومت میکنه و لباس رو پاره کردم
شلوارش رو هم پاره کردم
دیانا: چی کار میکنی اشغال
وحید :ساکت (با داد)بزار کارم رو بکنم
دیانا :نکن
وحید :دهنش رو با چسب بستم و
کاملا ل.خ.ت.ش کردم
دیانا :پاشدم رفتم از پله ها پایین که فرار کنم
وحید :رفت پایین منم رفتم دنبالش گفتمش همون جا روی مبل بستمش خودمم هم ل.خ.ت شدم
ارسلان:رسیدم رفتم از دیوار بالا هستی رو بردم توی حیاط یهو از پنچره دیانا رو دیدم و دیدم اون مرد داره لباس هاش رو درمیاره در رو شکستم
دیانا :ارسلان کمک
وحید :تو اینجا چی کار میکنی
ارسلان :گفتی کاریش ندارم
وحید :با ارسلان درگیر شدم
ارسلان:به دیانا اشاره دادم با گلدون بزنه تو سرش
دیانا :تمام تلاشم رو کردم که چسب ها رو باز کنم و تونستم از پشت با گلدون زدم تو سرش و بیهوش شد
ارسلان:دیانا تونستی فقط زود برو یک چیزی بپوش بریم
دیانا :هستی اینجا چیکار میکنه
ارسلان:داستانش طولانی بهت میگم
دیانا :چیزی پوشیدم هستی رو برداشتیم راه افتادیم
ارسلان :داشتیم راه می افتادیم که یهو هستی بیدارشد
هستی :من اینجا چی کار میکنم باشما دوتا
ادامه دارد........
۹.۷k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.