وقتی فرشته ای عاشق شد🤍⛓
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
با حس درد توی کتفاش چشماش رو باز کرد..
کتفاش جوری درد میکرد که حس میکرد کل جونشو از اونجا
بیرون کشیدن.
از جاش بلند شد که متوجه شد توی جای متفاوتیه..
خونه ای که تاحالا توش نبوده..(اسلاید2^3)(وایبشش>>>)
با ترس از جاش بلند شد که دوباره دردی رو توی بالش حس کرد..
دور خونه رو که نگاه کرد یه پنجره ی بزرگ رو به بیرون دید،
و یه تخت گوشه ی خونه و عکسایی از ماه روی دیوار،پر از ریسه های رنگی و گیاه که بخاطر خورشید برق میزدن بود..
خونه ی زیبایی بود،ولی اگه توی شرایط اون بهش نگاه کنی بیشتر ترسناکه!
آروم اطراف خونه رو نگاه کرد که به آینه ی کنار اتاق اتاق رسید ..
با تعحب به خودش توی آینه نگاه کرد ..
رنگ موهاش تغییر کرده بود،و کاملا مشکی بود.
جدا از اون گوشه ی لبش زخم بود و چند تا زخم و کبودی روی صورتش بود،دیگه لباسای دیروزی تنش نبود..
(اسلاید4لباسش:)
با شنیدن صدای پا از کنارش سریع به سمت اون برگشت..
با دیدن مرد هیکلی که از آشپزخونه بیرون اومد با ترس یه قدم
عقب رفت..
لونا:هی..هی..ت..تو کی هستی؟
جین:هی..آروم باش چیزی برای ترسیدن نیست!باور کن!.
من دوست نامجون و تهیونگم..
لونا:ها؟..اونا کجان؟..من کجام؟..چیشده؟چرا لباسام عوض شده؟چرا موهام رنگش عوض شده؟اینجا کجاست؟
دیروز چه اتفاقی افتاد..
جین:یاااا یواش من چجوری همه رو جواب بدم؟بیا بشین اینجا.
و بعد به تخت اشاره کرد و روش نشست لونا هم با فاصله ازش نشست و منتظر توضیح شد..
لونا:خب؟
جین:تو دیشب بالهاتو دادی و به انسان تبدیل شدی..
تهیونگ و نامجون تورو اینجا آوردن،خودشون برای کارهات و هویتت تو زمین رفتن و ما الان تو زمینیم منم یه دورگه ی انسان فرشتم تغییر رنگ موهاتم به خاطر درد زیادیه که کشیدی..
باید کتفتم درد کنه الان..درسته؟
لونا:یعنی..نمردم؟
جین:از اونجایی که من خیلی جذابم داری فک میکنی مردی و فرشته میبینی..میدونم عزیزم ولی نه تو زندهای یاح یاح یاح
(خنده شیشه پاکنی:))
لونا:آیشش..الان کجای زمینیم؟
جین:اهمم الان تو کره ایم ولی نه تو سئول توی بوسان..
(صدای در)
جین:اوه..فک کنم اون دوتا دست و پاچلفتی اومدن..
کپی ممنوع
کیم.ایسومی..
دوپارت که میزارم از یکیشون حمایت نمیشه واقعا
دیروز از پارت اولی ک گذاشتم حمایت نشد.
لایکاشم که معلومه از اون و این حمایت شه پارت بعد میزارم.
با حس درد توی کتفاش چشماش رو باز کرد..
کتفاش جوری درد میکرد که حس میکرد کل جونشو از اونجا
بیرون کشیدن.
از جاش بلند شد که متوجه شد توی جای متفاوتیه..
خونه ای که تاحالا توش نبوده..(اسلاید2^3)(وایبشش>>>)
با ترس از جاش بلند شد که دوباره دردی رو توی بالش حس کرد..
دور خونه رو که نگاه کرد یه پنجره ی بزرگ رو به بیرون دید،
و یه تخت گوشه ی خونه و عکسایی از ماه روی دیوار،پر از ریسه های رنگی و گیاه که بخاطر خورشید برق میزدن بود..
خونه ی زیبایی بود،ولی اگه توی شرایط اون بهش نگاه کنی بیشتر ترسناکه!
آروم اطراف خونه رو نگاه کرد که به آینه ی کنار اتاق اتاق رسید ..
با تعحب به خودش توی آینه نگاه کرد ..
رنگ موهاش تغییر کرده بود،و کاملا مشکی بود.
جدا از اون گوشه ی لبش زخم بود و چند تا زخم و کبودی روی صورتش بود،دیگه لباسای دیروزی تنش نبود..
(اسلاید4لباسش:)
با شنیدن صدای پا از کنارش سریع به سمت اون برگشت..
با دیدن مرد هیکلی که از آشپزخونه بیرون اومد با ترس یه قدم
عقب رفت..
لونا:هی..هی..ت..تو کی هستی؟
جین:هی..آروم باش چیزی برای ترسیدن نیست!باور کن!.
من دوست نامجون و تهیونگم..
لونا:ها؟..اونا کجان؟..من کجام؟..چیشده؟چرا لباسام عوض شده؟چرا موهام رنگش عوض شده؟اینجا کجاست؟
دیروز چه اتفاقی افتاد..
جین:یاااا یواش من چجوری همه رو جواب بدم؟بیا بشین اینجا.
و بعد به تخت اشاره کرد و روش نشست لونا هم با فاصله ازش نشست و منتظر توضیح شد..
لونا:خب؟
جین:تو دیشب بالهاتو دادی و به انسان تبدیل شدی..
تهیونگ و نامجون تورو اینجا آوردن،خودشون برای کارهات و هویتت تو زمین رفتن و ما الان تو زمینیم منم یه دورگه ی انسان فرشتم تغییر رنگ موهاتم به خاطر درد زیادیه که کشیدی..
باید کتفتم درد کنه الان..درسته؟
لونا:یعنی..نمردم؟
جین:از اونجایی که من خیلی جذابم داری فک میکنی مردی و فرشته میبینی..میدونم عزیزم ولی نه تو زندهای یاح یاح یاح
(خنده شیشه پاکنی:))
لونا:آیشش..الان کجای زمینیم؟
جین:اهمم الان تو کره ایم ولی نه تو سئول توی بوسان..
(صدای در)
جین:اوه..فک کنم اون دوتا دست و پاچلفتی اومدن..
کپی ممنوع
کیم.ایسومی..
دوپارت که میزارم از یکیشون حمایت نمیشه واقعا
دیروز از پارت اولی ک گذاشتم حمایت نشد.
لایکاشم که معلومه از اون و این حمایت شه پارت بعد میزارم.
۵.۴k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.