☆ دیدار دوباره ؟ ☆
☆ دیدار دوباره ؟ ☆
{ P 1 }
بعد از اینکه از پیاده روی صبحانه ت انجام دادی ، برگشتی خونه و لباس هاتو عوض کردی و دوش گرفتی .
جلوی آیینه اتاقت داشتی موهات رو خشک میکردی که صدای در اتاق به صدا درآمد
ا/ت : بیا تو
در اتاق به آرومی باز شد و با دیدن سوهی لای در با لبخند گفتی
ا/ت : سوهی ؟ مگه نبابد الان خواب باشی ؟ ، گفتم که صبح خودم برای مدرسه ت بیدارت میکنم ؟ " لبخند بزرگ "
بدو بدو آمد بغلت و خودشو توی آغوشت انداخت
سوهی : ماماننننن من بچه نیستم ! ۵ سالمهههه" غر "
کمی بلندش کردی و روی پاهات نشوندیش و گفتی
ا/ت : باشه باشه تو بزرگی " خنده "
تا سوهی،میخواست حرف دیگه یی بزنه صدای در اتاق به صدا درآمد و تو گفتی
ا/ت : بیا تو
خدمتکار: خانم ، ارباب کار تون دارن " تعظیم "
ا/ت : باشه الان میرم ، به پرستار سوهی بگو لباس هاشو تنش کنه آمده ش کنه باید زود بره مدرسه
خدمتکار : چشم خانم " تعظیم "
از در اتاق بیرون آمدی و به سمت اتاق پدرت رفتی و آروم در زدی
پدرت : بیا
آروم وارد اتاق شدی درو پشت سرت بستی
ا/ت : سلام پدر " تعظیم کوتاه "
پدرت : بشین
آروم روی مبل نشستی و گفتی
ا/ت : با من کاری داشتید ؟
پدرت : امشب تولد دختر یکی از دوستامه قراره توهم بیای
ا/ت :چشم میام ولی سوهی چی؟
پدرت : نگران نباش اگه تک مشکلی نداری اونم میتونه بیاد
ا/ت : مرسی پدر ، کاری دیگه یی بامن ندارید ؟
پدرت : نه برو
از اتاق خارج شدی و به سمت ماشینت رفتی که دیدی سوهی اونجا منتظرته
ا/ت : بریم ؟
سوهی : بریم مامانییییی
سوهی رو سوار ماشین کردی و خودتم سروار ماشین شدی و راه افتادین به سمت مهد کودک
* مهد کودک
آروم کمر بند سوهی رو باز کردی و گفتی
ا/ت : خبببب ، شب قراره یه مهمونی بریم
سوهی : هوراااااا
ا/ت : من نمیتونم برگشتنی بیام دنبالت بادیگارد ها میان پس مراقب خودت باش ، باشه ؟
سوهی : چشم مامانییییی
ادامه دارد ...
شرط پارت بعد
2۰:« لایک ❤️
{ P 1 }
بعد از اینکه از پیاده روی صبحانه ت انجام دادی ، برگشتی خونه و لباس هاتو عوض کردی و دوش گرفتی .
جلوی آیینه اتاقت داشتی موهات رو خشک میکردی که صدای در اتاق به صدا درآمد
ا/ت : بیا تو
در اتاق به آرومی باز شد و با دیدن سوهی لای در با لبخند گفتی
ا/ت : سوهی ؟ مگه نبابد الان خواب باشی ؟ ، گفتم که صبح خودم برای مدرسه ت بیدارت میکنم ؟ " لبخند بزرگ "
بدو بدو آمد بغلت و خودشو توی آغوشت انداخت
سوهی : ماماننننن من بچه نیستم ! ۵ سالمهههه" غر "
کمی بلندش کردی و روی پاهات نشوندیش و گفتی
ا/ت : باشه باشه تو بزرگی " خنده "
تا سوهی،میخواست حرف دیگه یی بزنه صدای در اتاق به صدا درآمد و تو گفتی
ا/ت : بیا تو
خدمتکار: خانم ، ارباب کار تون دارن " تعظیم "
ا/ت : باشه الان میرم ، به پرستار سوهی بگو لباس هاشو تنش کنه آمده ش کنه باید زود بره مدرسه
خدمتکار : چشم خانم " تعظیم "
از در اتاق بیرون آمدی و به سمت اتاق پدرت رفتی و آروم در زدی
پدرت : بیا
آروم وارد اتاق شدی درو پشت سرت بستی
ا/ت : سلام پدر " تعظیم کوتاه "
پدرت : بشین
آروم روی مبل نشستی و گفتی
ا/ت : با من کاری داشتید ؟
پدرت : امشب تولد دختر یکی از دوستامه قراره توهم بیای
ا/ت :چشم میام ولی سوهی چی؟
پدرت : نگران نباش اگه تک مشکلی نداری اونم میتونه بیاد
ا/ت : مرسی پدر ، کاری دیگه یی بامن ندارید ؟
پدرت : نه برو
از اتاق خارج شدی و به سمت ماشینت رفتی که دیدی سوهی اونجا منتظرته
ا/ت : بریم ؟
سوهی : بریم مامانییییی
سوهی رو سوار ماشین کردی و خودتم سروار ماشین شدی و راه افتادین به سمت مهد کودک
* مهد کودک
آروم کمر بند سوهی رو باز کردی و گفتی
ا/ت : خبببب ، شب قراره یه مهمونی بریم
سوهی : هوراااااا
ا/ت : من نمیتونم برگشتنی بیام دنبالت بادیگارد ها میان پس مراقب خودت باش ، باشه ؟
سوهی : چشم مامانییییی
ادامه دارد ...
شرط پارت بعد
2۰:« لایک ❤️
۲۱.۸k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.