فیک شوگا ( عشق ممنوعه ی من ) پارت 22
نشستم و شوگا هم نشست و گفت:این پیراهن از من بیشتر بهت میاد
گفتم:واقعا؟فردا صبح بهت قول میدم که بهت پسش میدم باشع؟
گفت:من که نگفتم میخوامش این دیگه مال خودته
گفتم:الان داری بهم هدیه میدی؟
گفت :ناقابله (خنده)
وقتی دیدمش میخنده خیلی خوشحال شدم چون هم خندشو ندیده بودم و هم وقتی دیدم بعد از اون همه گریه دیروز الان خوشحاله خوشحال شدم
گفت:خب الان که اینجاییم بگو چرا منواوردی اینجا
گفتم:دیروزفهمیدم داخلت پره و لازمه که خالی شی ولی نمیخوای کسی صدا تو بشنوه اوردمت یه جایی که هیچکس نیست که خودتو خالی کنی ....اوم این سوشی رو خیلی خوب درست کردی
گفت:میدونی تو یی از بهترین ادمایی هستی که تو زندگیم دیدم
خجالت کشیدم و گفتم:نه بابا همیشه ادمای خوب هست
غذامون که تموم شد رفتم تو حال روی مبل نشستم و به شوگا گفتم:اینجا شباش خیلی قشنگه شب باهم بریم روی پشت بوم؟
از توی اشپز خونه گفت:باشه
بلند شدم لباسامو از توی لباسشویی در اوردم و رفتم توی بالکن اویزون کردم اونجا یه کتابخونه بزرگ داشت رفتم سمت کتابخونه و یک کتابو برداشتم و شروع به خوندن کردم عاشبق کتاب خوندن بودم همینجور کاب خوندم تا خوابم برد...
(از دید شوگا)
دوتا قهوه ریختم و رفتم بشینم روی مبل که با ا/ت بخوریم که دیدم خوابه خیلی کیوت خوابیده بود رفتم یه ملافه برداشتم و دادم روش وروی مبل روبروش نشستم و نگاش کردم فقط نگاش کردم تاحالا از هیچ دختری خوشم تبومده بود اما از ا/ت انگار خوشم اومده بود خیلی دختر مهربونو خوبی بود تاحالا با هیچ دختری رابطه نداشتم اما دوست داشتم با ا/ت بیشتر دوست بشم یا حتی دوست پس......چی دارم میگم یااا اگرم من از اون خوشم بیاد اون نمیا من مطمئنم ......
منتظر پارت بعدی باشید:)
گفتم:واقعا؟فردا صبح بهت قول میدم که بهت پسش میدم باشع؟
گفت:من که نگفتم میخوامش این دیگه مال خودته
گفتم:الان داری بهم هدیه میدی؟
گفت :ناقابله (خنده)
وقتی دیدمش میخنده خیلی خوشحال شدم چون هم خندشو ندیده بودم و هم وقتی دیدم بعد از اون همه گریه دیروز الان خوشحاله خوشحال شدم
گفت:خب الان که اینجاییم بگو چرا منواوردی اینجا
گفتم:دیروزفهمیدم داخلت پره و لازمه که خالی شی ولی نمیخوای کسی صدا تو بشنوه اوردمت یه جایی که هیچکس نیست که خودتو خالی کنی ....اوم این سوشی رو خیلی خوب درست کردی
گفت:میدونی تو یی از بهترین ادمایی هستی که تو زندگیم دیدم
خجالت کشیدم و گفتم:نه بابا همیشه ادمای خوب هست
غذامون که تموم شد رفتم تو حال روی مبل نشستم و به شوگا گفتم:اینجا شباش خیلی قشنگه شب باهم بریم روی پشت بوم؟
از توی اشپز خونه گفت:باشه
بلند شدم لباسامو از توی لباسشویی در اوردم و رفتم توی بالکن اویزون کردم اونجا یه کتابخونه بزرگ داشت رفتم سمت کتابخونه و یک کتابو برداشتم و شروع به خوندن کردم عاشبق کتاب خوندن بودم همینجور کاب خوندم تا خوابم برد...
(از دید شوگا)
دوتا قهوه ریختم و رفتم بشینم روی مبل که با ا/ت بخوریم که دیدم خوابه خیلی کیوت خوابیده بود رفتم یه ملافه برداشتم و دادم روش وروی مبل روبروش نشستم و نگاش کردم فقط نگاش کردم تاحالا از هیچ دختری خوشم تبومده بود اما از ا/ت انگار خوشم اومده بود خیلی دختر مهربونو خوبی بود تاحالا با هیچ دختری رابطه نداشتم اما دوست داشتم با ا/ت بیشتر دوست بشم یا حتی دوست پس......چی دارم میگم یااا اگرم من از اون خوشم بیاد اون نمیا من مطمئنم ......
منتظر پارت بعدی باشید:)
۲.۰k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.