چندپارتی:))پارت ²
بالاخره بعد از یک ساعت رسید خونه.
ماشینو تو جایگاهی که برا واحد اونا بود پارک کرد.
از ماشین پیاده شد ، سویچ رو زد و درا رو قفل کرد.
به سمت آسانسور قدم برداشت داخل شد.خودش تا چند طبقه تنها بود.بعد تو یکی از طبقه ها اسانسور ایستاد و یه دختری که بهش میخورد دانشجو باشه، سوار شد.
چون اولویت با هانا بود،اول اون رفت طبقه ی مورد نظرش.
آپارتمانشون جای دنج و وسیعی بود.یکی از گرون قیمت ترین و لوکس ترینای سئول.در واقع برج بود .نه آپارتمان.(💘)
میخواست کارت ورودی رو بزنه که در باز شد و قامت تهیونگ چیزی بود که ظاهر شد.
_اوه ببین کی اینجاست...لیدی تیچر من.
و بعد با تعظیم کیوتی هانا رو به داخل دعوت کرد.
هانا هم با خجالت کمی ،وارد شد و پشت تهیونگ ایستاد.
+وای...چقد خونه خوبه.البته اگه یکی مثه این جنتلمن منتظرت باشه، عالی هم میشه.
تهیونگ اینبار با صدای یکم بلندی خندید و دستشو جلو دهنش گرفت.
_بعد کیه که روز به روز_
+هیییی...بس کنننن.
هانا وسط حرفش با اخم تصنعی، پرید.
+اوکی دیگه ازت تعریف نمیکنم.
و بعد به سمت اتاق خوابشون رفت تا دوشی بگیره بلکه یکم از خستگیش رفع شه.
نیم ساعت بعد]
تهیونگ مشغول چیدن میز رمانتیکی بود که برا بیبی لیدیش تدارک دیده بود.غذاها،سالاد ها،دسر ها و خلاصه هر نوع خوراکی و غذای موردعلاقه ی هانا رو با نظم خاصی چیده بود.
+خدای من...از وقتی که تو حموم بودم بوشون وادارم میکرد زودتر تموم کنم بیام یه لقمه کنم همه رو.(مووود ادمین وقتی عصبی و گرسنه س)
تهوینگ خندید و میز رو برای هانا عقب کشید.بعد از نشستن هانا اونو تنظیم کرد و خودشم رو به روش نشست.
هردو گیلاسشون رو بالا آوردن و به سلامتی همدیگه نوشیدن.
_خب غذا چی میل دارین بانو؟
+منظورتتتت چیهههه؟!
همین الانشم هانا بشقابش رو پر از انواع غذاها کرده بود.
_اوکی آرومتر عزیزم.همشون برای خودتن.
تهوینگ دوباره لبخندی زد و کمی از استیکشو با چنگال خیلی جنتلمنانه جدا کرد و داخل دهانش گذاشت.از اون طرف هانا دهانش دیگه جای هیچی نداشت و دیواره دهانش مطمئنن در حال سازگاری زیادی بود.
تهیونگ با دیدن منظره رو به روش، لبخندی زد .
اوه خدایا این همون تیچر با ابهت و لیدی خودش بود که اینقدر کیوت داشت غذا میخورد؟
تهیونگ خیلی سعی میکرد جلوی خودشو بگیره تا نره جلو و لبای عنچه شده ی هانا رو که در حال جویدن بود،به دندون نکشه و نبوسه.
هانا که نگاه خیره ای رو روی خودش برا چنددقیقه ای حس میکرد،سرشو بالا آورد و در حالیکه سعی میکرد غذاشو قورت بده،با تعجب گفت.
+چیشده چرا اینجوری نگاه میکنی؟
تهیونگ دست راستشو بالا آورد و تکیه گاهی برای صورتش کرد ،با نگاه ملیح و عاشقانه ای همچنان به هانا خیره بود،لب زد.
_چطور یه نفر حتی غذا خوردنشم،میتونه باعث لبخند و خوش حالیت بشه؟هوم؟
هانا با لبخند شرمیگنی سرشو پایین انداخت و اینبار لقمه کوچکتری برداشت.
+خواهش میکنم ته...الان وقت شوخی نیست.
_اصلنم شوخی نیست،کاملا جدیم.
و بعد کمی بلند شد و صورتشو مماس صورت هانا قرار داد.
_میخای ثابتشم کنم؟
هانا خیره به تهیونگ ، همچنان که تند تند پلک میزد ، لقمه شو قورت داد.
+وات؟
در این بین تهیونگ نگاهش ،رو چشما و لب های هانا بود.با حرف هانا،بدون تلف وقت ،آروم لباشو رو لبای سرخ و براق هانا گذاشت. مک آرومی زد و بعد جدا شد.سرشو به طرف راست چرخوند و پشت گردنشو خاروند. بعد دوباره رو به هانا گفت.
_لطفا یه فکری به حال منم بکن، زودتر غذارو تموم کن عزیزم.باشه؟
و بعد سرجای خودش نشست.
هانا که همونطور خیره مونده بود دوباره چندبار پلک زد و مشغول ادامه خوردن غذا شد.
هعی..
ماشینو تو جایگاهی که برا واحد اونا بود پارک کرد.
از ماشین پیاده شد ، سویچ رو زد و درا رو قفل کرد.
به سمت آسانسور قدم برداشت داخل شد.خودش تا چند طبقه تنها بود.بعد تو یکی از طبقه ها اسانسور ایستاد و یه دختری که بهش میخورد دانشجو باشه، سوار شد.
چون اولویت با هانا بود،اول اون رفت طبقه ی مورد نظرش.
آپارتمانشون جای دنج و وسیعی بود.یکی از گرون قیمت ترین و لوکس ترینای سئول.در واقع برج بود .نه آپارتمان.(💘)
میخواست کارت ورودی رو بزنه که در باز شد و قامت تهیونگ چیزی بود که ظاهر شد.
_اوه ببین کی اینجاست...لیدی تیچر من.
و بعد با تعظیم کیوتی هانا رو به داخل دعوت کرد.
هانا هم با خجالت کمی ،وارد شد و پشت تهیونگ ایستاد.
+وای...چقد خونه خوبه.البته اگه یکی مثه این جنتلمن منتظرت باشه، عالی هم میشه.
تهیونگ اینبار با صدای یکم بلندی خندید و دستشو جلو دهنش گرفت.
_بعد کیه که روز به روز_
+هیییی...بس کنننن.
هانا وسط حرفش با اخم تصنعی، پرید.
+اوکی دیگه ازت تعریف نمیکنم.
و بعد به سمت اتاق خوابشون رفت تا دوشی بگیره بلکه یکم از خستگیش رفع شه.
نیم ساعت بعد]
تهیونگ مشغول چیدن میز رمانتیکی بود که برا بیبی لیدیش تدارک دیده بود.غذاها،سالاد ها،دسر ها و خلاصه هر نوع خوراکی و غذای موردعلاقه ی هانا رو با نظم خاصی چیده بود.
+خدای من...از وقتی که تو حموم بودم بوشون وادارم میکرد زودتر تموم کنم بیام یه لقمه کنم همه رو.(مووود ادمین وقتی عصبی و گرسنه س)
تهوینگ خندید و میز رو برای هانا عقب کشید.بعد از نشستن هانا اونو تنظیم کرد و خودشم رو به روش نشست.
هردو گیلاسشون رو بالا آوردن و به سلامتی همدیگه نوشیدن.
_خب غذا چی میل دارین بانو؟
+منظورتتتت چیهههه؟!
همین الانشم هانا بشقابش رو پر از انواع غذاها کرده بود.
_اوکی آرومتر عزیزم.همشون برای خودتن.
تهوینگ دوباره لبخندی زد و کمی از استیکشو با چنگال خیلی جنتلمنانه جدا کرد و داخل دهانش گذاشت.از اون طرف هانا دهانش دیگه جای هیچی نداشت و دیواره دهانش مطمئنن در حال سازگاری زیادی بود.
تهیونگ با دیدن منظره رو به روش، لبخندی زد .
اوه خدایا این همون تیچر با ابهت و لیدی خودش بود که اینقدر کیوت داشت غذا میخورد؟
تهیونگ خیلی سعی میکرد جلوی خودشو بگیره تا نره جلو و لبای عنچه شده ی هانا رو که در حال جویدن بود،به دندون نکشه و نبوسه.
هانا که نگاه خیره ای رو روی خودش برا چنددقیقه ای حس میکرد،سرشو بالا آورد و در حالیکه سعی میکرد غذاشو قورت بده،با تعجب گفت.
+چیشده چرا اینجوری نگاه میکنی؟
تهیونگ دست راستشو بالا آورد و تکیه گاهی برای صورتش کرد ،با نگاه ملیح و عاشقانه ای همچنان به هانا خیره بود،لب زد.
_چطور یه نفر حتی غذا خوردنشم،میتونه باعث لبخند و خوش حالیت بشه؟هوم؟
هانا با لبخند شرمیگنی سرشو پایین انداخت و اینبار لقمه کوچکتری برداشت.
+خواهش میکنم ته...الان وقت شوخی نیست.
_اصلنم شوخی نیست،کاملا جدیم.
و بعد کمی بلند شد و صورتشو مماس صورت هانا قرار داد.
_میخای ثابتشم کنم؟
هانا خیره به تهیونگ ، همچنان که تند تند پلک میزد ، لقمه شو قورت داد.
+وات؟
در این بین تهیونگ نگاهش ،رو چشما و لب های هانا بود.با حرف هانا،بدون تلف وقت ،آروم لباشو رو لبای سرخ و براق هانا گذاشت. مک آرومی زد و بعد جدا شد.سرشو به طرف راست چرخوند و پشت گردنشو خاروند. بعد دوباره رو به هانا گفت.
_لطفا یه فکری به حال منم بکن، زودتر غذارو تموم کن عزیزم.باشه؟
و بعد سرجای خودش نشست.
هانا که همونطور خیره مونده بود دوباره چندبار پلک زد و مشغول ادامه خوردن غذا شد.
هعی..
۴.۲k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.