پارت مقدمهه

پارت مقدمهه
.
این داستانو برای کسانی مینویسم که
شهامت این رو دارن اعتراف کنن هنوزهم
چیزهایی وجود داره که ما به درستی نمی شناسیم و
بین موجوداتی زندگی می کنیم که باورشون کار راحتی نیست.
شهامت همیشه چیز خوبی نیست. شاید بگید" خیلی خوب میشه که آدم بین
خوناشاما زندگی کنه." یا " من خیلی دلم میخواد یه ترول ببینم." اما من بهتون
پیشنهاد می کنم سرجاتون بمونید و بعد از خوندن این داستان دوباره به جمله
هاتون فکر کنید. امیدوارم از داستان خوشتون بیاد چون داستان کل زندگی منه.
حاال سال ها از اون روز اولی که من وارد این داستان پیچ در پیچ شدم می گذره.
میدونم که وقت زیادی ندارم اما فقط امیدوارم بتونم قبل از هر اتفاقی این داستان
رو تموم کنم. شاید توی کتاب ها اتفاقات هیجان انگیز بنظر عالی بیاد اما شما
بهای خواسته تون رو با ارزشمند ترین چیزهاتون خواهید پرداخت.
امیدوارم تا پایان داستان صبور باشید و اجازه ندید آرامش قسمت های اولیه گول
تون بزنه.....

کمههه ولی ببشقیدد🥺🥺🥺بعدی بسیار طولانی میشهه

تا پارت های بعدی بای بایییی


احم شرایط پارت بعد=لایک و کامنت به دلخواه.

گذاشتم بازم پاک کن بزارم