فصل 2 پارت 3
فصل 2 پارت 3
باهم دیگه وارد عمارت شدن...
قبل از ورود تهیونگ، جونگکوک وارد شد و رفت پیش مادرش. تهیونگ رفت توی اتاقش و نیم ساعت بعد اومد بیرون.
پیش مادرش نشست ولی چیزی نگفت و فقط توی چشمهای کوک نگاه کرد.
جونگکوک که از نگاهای تهیونگ خسته شده بود بلند شد و رفت توی آشپزخانه؛ یک لیوان آب برداشت و دوباره رفت پیششون.
مادرش کنارش نشست و آروم گفت : خب پسرم این مدت نبودی اتفاقی افتاد با کسی آشنا شدی که بهمون سر نمیزنی؟
- نه فقط دوستای دبیرستانمن.
- خیله خب ولی اگه چیزی بود بهم بگو.
تهیونگ چشم غره ای رفت و در حالی که بلند میشد گفت : کوک علاقه ای به دخترا نداره.
نگاهش رو داد بهش و گفت : چی؟!
- گفتم کوک علاقه ای به دخترا نداره.
جونگکوک بلند شدو گفت : چی داری میگی؟ منظورت چیه؟
تهیونگ جلو رفت و زمانی که دستش توی جیبش بود گفت : منو گول نزن... خودم شناختمت.
مادر کوک که دیگه خسته شده بود بلند شدو گفت : اقای کیم اگه کارتون تموم شد لطفا برین توی اتاقتون.
تهیونگ نگاهش رو داد بهش و صاف ایستاد و گفت : چشم خانم جئون... به آقای جئون هم سلام برسونید. فعلا.
بدون حرفی رفت بیرون.
کوک تعجب کرده بود که چرا اینقدر رسمی حرف میزنن... تصمیم گرفت آخر شب ازشون بپرسه.
همه توی اتاق هاشون خوابیده بودن و فقط یکنفر بیدار بود... صدای در که اومد سری از اتاقش خارج شد و اول راهرو ایستاد. با قدم های آروم پله هارو طی میکرد تا به در رسید.
در رو باز کرد ولی کسی رو ندید.
بیرون سرکی کشید و رفت داخل... مطمئن بود که تهیونگه ولی نبود. فکر های مضخرفش رو از ذهنش بیرون کرد و خوابید.
صبح با صدای مادرش از خواب بیدار شد....
خب اینم یک پارت دیگه امیدوارم اذت برده باشید 🤍
حمایت فراموش نشه ❤️😘
از هر فیکی که کم حمایت بشه نمیزارم شاید دیگه فرشته گناهکار منو ادامه ندم. شما بگین ادامه بدم یا نه؟
باهم دیگه وارد عمارت شدن...
قبل از ورود تهیونگ، جونگکوک وارد شد و رفت پیش مادرش. تهیونگ رفت توی اتاقش و نیم ساعت بعد اومد بیرون.
پیش مادرش نشست ولی چیزی نگفت و فقط توی چشمهای کوک نگاه کرد.
جونگکوک که از نگاهای تهیونگ خسته شده بود بلند شد و رفت توی آشپزخانه؛ یک لیوان آب برداشت و دوباره رفت پیششون.
مادرش کنارش نشست و آروم گفت : خب پسرم این مدت نبودی اتفاقی افتاد با کسی آشنا شدی که بهمون سر نمیزنی؟
- نه فقط دوستای دبیرستانمن.
- خیله خب ولی اگه چیزی بود بهم بگو.
تهیونگ چشم غره ای رفت و در حالی که بلند میشد گفت : کوک علاقه ای به دخترا نداره.
نگاهش رو داد بهش و گفت : چی؟!
- گفتم کوک علاقه ای به دخترا نداره.
جونگکوک بلند شدو گفت : چی داری میگی؟ منظورت چیه؟
تهیونگ جلو رفت و زمانی که دستش توی جیبش بود گفت : منو گول نزن... خودم شناختمت.
مادر کوک که دیگه خسته شده بود بلند شدو گفت : اقای کیم اگه کارتون تموم شد لطفا برین توی اتاقتون.
تهیونگ نگاهش رو داد بهش و صاف ایستاد و گفت : چشم خانم جئون... به آقای جئون هم سلام برسونید. فعلا.
بدون حرفی رفت بیرون.
کوک تعجب کرده بود که چرا اینقدر رسمی حرف میزنن... تصمیم گرفت آخر شب ازشون بپرسه.
همه توی اتاق هاشون خوابیده بودن و فقط یکنفر بیدار بود... صدای در که اومد سری از اتاقش خارج شد و اول راهرو ایستاد. با قدم های آروم پله هارو طی میکرد تا به در رسید.
در رو باز کرد ولی کسی رو ندید.
بیرون سرکی کشید و رفت داخل... مطمئن بود که تهیونگه ولی نبود. فکر های مضخرفش رو از ذهنش بیرون کرد و خوابید.
صبح با صدای مادرش از خواب بیدار شد....
خب اینم یک پارت دیگه امیدوارم اذت برده باشید 🤍
حمایت فراموش نشه ❤️😘
از هر فیکی که کم حمایت بشه نمیزارم شاید دیگه فرشته گناهکار منو ادامه ندم. شما بگین ادامه بدم یا نه؟
۹۹۴
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.