فیک اجبار∞∞ پارت دوم
پارت دوم
♒️فیک اجبار♒️
کوک و ا/ت
×ها چته آقای محترم
+خانم.....خانم...شما
×من چی سریع بگین کار دارم
(یه گوشی گرفت جلمو بهم زل زد واییی خدا این چقدر پروههههه)
×هیی مرتیکه عوضی خجالت نمیکشی از من شماره میخوای تو منو از تاکسی بیرون کردی الان ازم شماره میخوای
(اینو گفتمو خوابوندم توگوشش...........................بعد اینکه زدم چشاش مثه وزغ گنده شد شبیه هیولا شده بود واقعا ترسناک شده بود دیگه داشتم میترسیدم)
........................
+هه اینو یادم نمیره خانم کوچولو
(اینو گفتو گوشیو پرت کرد تو سطل زباله)
+یه نگاهی به کیفت بنداز شاید یکی از وسایلت تو سطل آشغال افتاده باشه😏
(واییی من چقدر احمقم اون گوشیه خودم بود خدااا قشنگ زایه شدم حالا باید از بین اون آشغالا دنباله گوشیم بگردم اوووف🤮🤧
رفتم سمت سطل زباله و بعد از کلی اوق زدنو گشتن گوشیو پیدا کردم اه بوی گند گرفته بود حالم داشت بهم میخورد
گوشیو دراوردم و با دستمال تمیزش کردم)
خب چاره ای نداشتم کل راهو دوییدم رسیدم به شرکت
واااییی خدااا همه جام درد میکنه رفتم بالا منتظر شدم تا صدام کنن
............................
منشی:خانم لونا میتونین برین تو رئیس منتظرتونن
رفتم داخل درو بستم و به نشانه احترام تعظیم کردم وقتی
سرمو اوردم بالا چشام از حدقه دراومد واقعا نمیدونمستم چی بگم این......این اینجا چیکار...میکنه به خودم اومدم دیدم فقط من تعجب نکردم خودشم محو من شده بود
وجدان من:
خب دیگه عزیز دلم تا شوتت نکردن خودتو بارو بندیلتو جمع کن گمشو
من:واییی بدبخت شدم چیکار کنم؟
_گفتم که بارو بندیلتو جمع کن گمشو
+میشه خفه شی اصلا تو....تو کی هستی؟؟؟
_من.... خوب من توهم وجدان توهم
+خب حالا گمشو اگه این کارو نگیرم بدبخت میشم خدااااااااااا
کوکی:هییی...هییی کجاییییییی؟؟؟؟؟؟اصلا حواست به من هست؟؟؟؟
(با بشکن کوکی به خودم اومدم )
کوکی:خب پس شما واسه منشی شدن درخواست دادی؟
(تو همه ی نگاهاش میتونستم نفرتو حس کنم یه جوری بهم نیشخند میزد که تن و بدنم میلرزید)
من:بل....بله
کوکی:هه خب انتظار داری بهت خوش آمد بگم؟؟؟.....یا نه واقعا انتظار داری بزارم اینجا کار کنی؟؟؟هه چقدر تو احمقی گمشو بیرون
من:نه لطفاااا...گوش کن....بزار اینجا کار کنم بابت تمام کارام معذرت میخوام لطفااا بزار کار کنم.....
کوکی:اوووم بزارم کار کنی؟؟
من:اره لطفااااا خواهش میکنم
کوکی:باشه
من:مم..نو....
کوکی:ولی تو واسه منشی شدن زیادی بدبختی
من:چی...چی.....؟؟؟؟
کوکی:فقط میتونی خدمتکار خونم شی
من:چی.... چیکار کنم.؟؟؟؟؟عمررنننن میرم کار پیدا میکنم مگه فقط تو شرکت داری هه به همسن خیال باش
کوکی:اره اره برو کاری میکنم که هیچ شرکتی بهت کار نده برو ببینم میری خدمتکار کدوم خونه میشی برو دیگه
من:میرم........
رفتمو در محکم بستم.................
♒️فیک اجبار♒️
کوک و ا/ت
×ها چته آقای محترم
+خانم.....خانم...شما
×من چی سریع بگین کار دارم
(یه گوشی گرفت جلمو بهم زل زد واییی خدا این چقدر پروههههه)
×هیی مرتیکه عوضی خجالت نمیکشی از من شماره میخوای تو منو از تاکسی بیرون کردی الان ازم شماره میخوای
(اینو گفتمو خوابوندم توگوشش...........................بعد اینکه زدم چشاش مثه وزغ گنده شد شبیه هیولا شده بود واقعا ترسناک شده بود دیگه داشتم میترسیدم)
........................
+هه اینو یادم نمیره خانم کوچولو
(اینو گفتو گوشیو پرت کرد تو سطل زباله)
+یه نگاهی به کیفت بنداز شاید یکی از وسایلت تو سطل آشغال افتاده باشه😏
(واییی من چقدر احمقم اون گوشیه خودم بود خدااا قشنگ زایه شدم حالا باید از بین اون آشغالا دنباله گوشیم بگردم اوووف🤮🤧
رفتم سمت سطل زباله و بعد از کلی اوق زدنو گشتن گوشیو پیدا کردم اه بوی گند گرفته بود حالم داشت بهم میخورد
گوشیو دراوردم و با دستمال تمیزش کردم)
خب چاره ای نداشتم کل راهو دوییدم رسیدم به شرکت
واااییی خدااا همه جام درد میکنه رفتم بالا منتظر شدم تا صدام کنن
............................
منشی:خانم لونا میتونین برین تو رئیس منتظرتونن
رفتم داخل درو بستم و به نشانه احترام تعظیم کردم وقتی
سرمو اوردم بالا چشام از حدقه دراومد واقعا نمیدونمستم چی بگم این......این اینجا چیکار...میکنه به خودم اومدم دیدم فقط من تعجب نکردم خودشم محو من شده بود
وجدان من:
خب دیگه عزیز دلم تا شوتت نکردن خودتو بارو بندیلتو جمع کن گمشو
من:واییی بدبخت شدم چیکار کنم؟
_گفتم که بارو بندیلتو جمع کن گمشو
+میشه خفه شی اصلا تو....تو کی هستی؟؟؟
_من.... خوب من توهم وجدان توهم
+خب حالا گمشو اگه این کارو نگیرم بدبخت میشم خدااااااااااا
کوکی:هییی...هییی کجاییییییی؟؟؟؟؟؟اصلا حواست به من هست؟؟؟؟
(با بشکن کوکی به خودم اومدم )
کوکی:خب پس شما واسه منشی شدن درخواست دادی؟
(تو همه ی نگاهاش میتونستم نفرتو حس کنم یه جوری بهم نیشخند میزد که تن و بدنم میلرزید)
من:بل....بله
کوکی:هه خب انتظار داری بهت خوش آمد بگم؟؟؟.....یا نه واقعا انتظار داری بزارم اینجا کار کنی؟؟؟هه چقدر تو احمقی گمشو بیرون
من:نه لطفاااا...گوش کن....بزار اینجا کار کنم بابت تمام کارام معذرت میخوام لطفااا بزار کار کنم.....
کوکی:اوووم بزارم کار کنی؟؟
من:اره لطفااااا خواهش میکنم
کوکی:باشه
من:مم..نو....
کوکی:ولی تو واسه منشی شدن زیادی بدبختی
من:چی...چی.....؟؟؟؟
کوکی:فقط میتونی خدمتکار خونم شی
من:چی.... چیکار کنم.؟؟؟؟؟عمررنننن میرم کار پیدا میکنم مگه فقط تو شرکت داری هه به همسن خیال باش
کوکی:اره اره برو کاری میکنم که هیچ شرکتی بهت کار نده برو ببینم میری خدمتکار کدوم خونه میشی برو دیگه
من:میرم........
رفتمو در محکم بستم.................
۲۹.۴k
۲۸ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.