وانشات ارباب مافیا پارت 21
بهراد/ هایاااا خودم میرم! ...کجاااا...
بهراد رفت زیر تخت دفترچه رو آورد
همینطور ورق زدم به صفحه آخرش رسیدم
ات/ دَفتَرجه خاتِراتِ گَشَنگَم! بابام هِی میگه بیا بِریم کُرعه! هَتمَن مَجبورَم میگُنه باهاش بِرَم کُرعه! گول میدَم وَگتی یی روز بَرگَشتَم هَمین سَفهه رو بیخونَم!
یه خودکار برداشتم زیرش نوشتم: به قولم عمل کردم!
هم کره ای و هم فارسی!
خاله مینا/ حالا دیگه جاهاتونو بندارین بخوابین بخوابین فردا باید بریم باغ
ات/ کدوم باغ؟
خاله مینا/ دیزه چایی
ات/ آخجون
خاله زهره/ کوک و بونا کجا میخوابن؟
ات/ اتاق من
خاله سیما/ چجوری؟
ات/ بونا رو تخت من و کوک رو زمین
خاله مینا/ باوشه
دنبال خاله مینا رفتم یه تشک بغل کردم رفتم اتاق وسط اتاق نتونستم وزنشو تحمل کنم افتادم روش!
(ات تشک به بغل افتاد چون تشک جلوش بود افتاد رو تشک)
دیدم لحاف تکون خورد رفتم اونور دیدم همراه لحاف تشک افتادم رو کوک!
کوک: چی توشونه انقد سنگینن؟
ات: پشم گوسفند! ...باخنده...
لحافارو کشیدم اونور با کمک کوک انداختیم رو زمین
ات: با اینکه توشون پشمه خیلی راحته
و خودمو انداختم رو تشک
کوک و بونا هم دراز کشیدن و خوابیدیم.
*صبح**ویو ات*
ساعت 8 بیدار شدم کوک و بونا هنوز خواب بودن
کارامو کردم پاشدم رفتم تو حال صدای امیرحسین ب رو شنیدم که گفت/ اوه اوه ات اومد
رفتم جلو دایی ابولفضل گفت/ خوابیدن تو بغل دوست پسرت چطور بود؟ ...باخنده...
امیرحسین ک تو گوشیش عکس نشون داد که کوک منو بغل کرده بود خواب بودیم
افتادم دنبالش من بدو اون بدو
امیرحسین ک/ ایندفعه دیگه عمرا بدمش!
و دویید از خونه رفت بیرون
داد زدم/ دارم برات تو صبر کنننن!!!!!!
برگشتم اتاق کوک و بونا بیدار شده بودن
ات: حاضر شین میریم باغ
حاضر شدیم رفتیم بیرون از اونجایی که نفرات زیاد بود یه گروه سوار پژو شدن یه گروه سوار وانت و پسرا هم با موتور
کوک پشت سر دایی ابوالفضل نشست من و بونا و سانای پشت وانت بودیم! وقتی از جاده خارج شدیم و رفتیم خاکی بلند شدیم وایسادیم و تو چاله کله پا شدیم و خلاصه تا موقع رسیدن کلی گفتیم و خندیدیم!
بالاخره رسیدیم باغ و پیاده شدیم آجان بیت الله رفت در مرغ و خروسا رو باز کرد و جمیعا اومدن بیرون پشت سرشون 6تا جوجه تاتی پاتی اومدن بیرون! جوجه کوچیکتره رو گرفتم رفتم پیش کوک گرفتم جلو صورتش
کوک: چنتا جوجه دارین؟
ات: عههه 2تا خروس 2تا مرغ 6تا جوجه
که دیدم خروسه که ضاهرا باباش بود داره مثل خروس جنگی میاد! (مثل که نه خود خروس جنگی)
جوجه هه رو ول کردم دویید پیش باباش
رفتیم پیش بقیه
بهراد/ جوجه هارو دیدی؟ کمک میکنی براشون اسم بزاریم؟
ات/ اتفاقا 6تا اسم دارم براشون!
بهراد/ بگو
ات/ نامی، جین، شوگا، هوپی، جیمین، ته ته
بهراد/ حله میسی ...مرسی...
کوک: چرا اسم پسرا رو گفتی؟
ات: به عنوان اسم جوجه ...باخنده...
کوک: واقعا جوجه؟ بفهمن پوستمون کندس! ...تعجب و خنده...
یه جوجه دیگه تاتی پاتی اومد بیرون!
بهراد/ وااااییی از تخم دراومددد!!!!!! ...ذوق... اسم بگو! ...یهو جدی شد...
ات در گوش کوک: جوجه هفتمیه اسم میخاد
بهراد رفت زیر تخت دفترچه رو آورد
همینطور ورق زدم به صفحه آخرش رسیدم
ات/ دَفتَرجه خاتِراتِ گَشَنگَم! بابام هِی میگه بیا بِریم کُرعه! هَتمَن مَجبورَم میگُنه باهاش بِرَم کُرعه! گول میدَم وَگتی یی روز بَرگَشتَم هَمین سَفهه رو بیخونَم!
یه خودکار برداشتم زیرش نوشتم: به قولم عمل کردم!
هم کره ای و هم فارسی!
خاله مینا/ حالا دیگه جاهاتونو بندارین بخوابین بخوابین فردا باید بریم باغ
ات/ کدوم باغ؟
خاله مینا/ دیزه چایی
ات/ آخجون
خاله زهره/ کوک و بونا کجا میخوابن؟
ات/ اتاق من
خاله سیما/ چجوری؟
ات/ بونا رو تخت من و کوک رو زمین
خاله مینا/ باوشه
دنبال خاله مینا رفتم یه تشک بغل کردم رفتم اتاق وسط اتاق نتونستم وزنشو تحمل کنم افتادم روش!
(ات تشک به بغل افتاد چون تشک جلوش بود افتاد رو تشک)
دیدم لحاف تکون خورد رفتم اونور دیدم همراه لحاف تشک افتادم رو کوک!
کوک: چی توشونه انقد سنگینن؟
ات: پشم گوسفند! ...باخنده...
لحافارو کشیدم اونور با کمک کوک انداختیم رو زمین
ات: با اینکه توشون پشمه خیلی راحته
و خودمو انداختم رو تشک
کوک و بونا هم دراز کشیدن و خوابیدیم.
*صبح**ویو ات*
ساعت 8 بیدار شدم کوک و بونا هنوز خواب بودن
کارامو کردم پاشدم رفتم تو حال صدای امیرحسین ب رو شنیدم که گفت/ اوه اوه ات اومد
رفتم جلو دایی ابولفضل گفت/ خوابیدن تو بغل دوست پسرت چطور بود؟ ...باخنده...
امیرحسین ک تو گوشیش عکس نشون داد که کوک منو بغل کرده بود خواب بودیم
افتادم دنبالش من بدو اون بدو
امیرحسین ک/ ایندفعه دیگه عمرا بدمش!
و دویید از خونه رفت بیرون
داد زدم/ دارم برات تو صبر کنننن!!!!!!
برگشتم اتاق کوک و بونا بیدار شده بودن
ات: حاضر شین میریم باغ
حاضر شدیم رفتیم بیرون از اونجایی که نفرات زیاد بود یه گروه سوار پژو شدن یه گروه سوار وانت و پسرا هم با موتور
کوک پشت سر دایی ابوالفضل نشست من و بونا و سانای پشت وانت بودیم! وقتی از جاده خارج شدیم و رفتیم خاکی بلند شدیم وایسادیم و تو چاله کله پا شدیم و خلاصه تا موقع رسیدن کلی گفتیم و خندیدیم!
بالاخره رسیدیم باغ و پیاده شدیم آجان بیت الله رفت در مرغ و خروسا رو باز کرد و جمیعا اومدن بیرون پشت سرشون 6تا جوجه تاتی پاتی اومدن بیرون! جوجه کوچیکتره رو گرفتم رفتم پیش کوک گرفتم جلو صورتش
کوک: چنتا جوجه دارین؟
ات: عههه 2تا خروس 2تا مرغ 6تا جوجه
که دیدم خروسه که ضاهرا باباش بود داره مثل خروس جنگی میاد! (مثل که نه خود خروس جنگی)
جوجه هه رو ول کردم دویید پیش باباش
رفتیم پیش بقیه
بهراد/ جوجه هارو دیدی؟ کمک میکنی براشون اسم بزاریم؟
ات/ اتفاقا 6تا اسم دارم براشون!
بهراد/ بگو
ات/ نامی، جین، شوگا، هوپی، جیمین، ته ته
بهراد/ حله میسی ...مرسی...
کوک: چرا اسم پسرا رو گفتی؟
ات: به عنوان اسم جوجه ...باخنده...
کوک: واقعا جوجه؟ بفهمن پوستمون کندس! ...تعجب و خنده...
یه جوجه دیگه تاتی پاتی اومد بیرون!
بهراد/ وااااییی از تخم دراومددد!!!!!! ...ذوق... اسم بگو! ...یهو جدی شد...
ات در گوش کوک: جوجه هفتمیه اسم میخاد
۷.۱k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.