وانشات پارتی هانما
۱۲ آوریل سال ۲۰۰۵
زنگ مدرسه با صدای مهیبی به صدا در آمد.دانش آموزان،دوان دوان از کلاس ها بیرون می آمدند.ا/ت همینطوری که به درخت های بلند کاج نگاه میکرد،ناگهان احساس کرد کسی از دور او را صدا میزند.اهمیتی نداد.صدا نزدیک و نزدیک تر میشد تا اینکه دستی بر روی دوش ا/ت قرار گرفت و گفت:<هییی ا/ت سه ساعته دارم صدات میزنم پس کجایی دختر؟> ا/ت به دختر مو آبی روبه رویش نگاه کرد.دستش را روی دست او گذاشت.با لبحندچشم بسته ای گفت:<ببخشید لیلیا اینقدر غرق تماشای درخت ها بودم که اصلا یادم نبود امروز باید بریم پارک!> لیلیا کنار ا/ت نشست و گفت:<باز خوبه حداقل یادت هست کجا میخواستی بری> ا/ت ریز ریز خندید.اما این خنده ها تبدیل به قهقهه شدند.لیلیا سرش را به سمت ا/ت برگرداند.<هی ا/ت دیوونه شدی؟> سپس به موبایل ا/ت که در حال پخش سریال قدیمی و محبوب بود نگاهی انداخت.لیلیا هم مانند ا/ت شروع به دیوانه وار خندیدن کرد.سوفیا که آنها را دیده بود به سمت نیمکت دوید.داد کشید:<هووی دیوونه ها>لیلیا و ا/ت با دیدت سوفیا دست از خنده برداشتند.
زنگ مدرسه با صدای مهیبی به صدا در آمد.دانش آموزان،دوان دوان از کلاس ها بیرون می آمدند.ا/ت همینطوری که به درخت های بلند کاج نگاه میکرد،ناگهان احساس کرد کسی از دور او را صدا میزند.اهمیتی نداد.صدا نزدیک و نزدیک تر میشد تا اینکه دستی بر روی دوش ا/ت قرار گرفت و گفت:<هییی ا/ت سه ساعته دارم صدات میزنم پس کجایی دختر؟> ا/ت به دختر مو آبی روبه رویش نگاه کرد.دستش را روی دست او گذاشت.با لبحندچشم بسته ای گفت:<ببخشید لیلیا اینقدر غرق تماشای درخت ها بودم که اصلا یادم نبود امروز باید بریم پارک!> لیلیا کنار ا/ت نشست و گفت:<باز خوبه حداقل یادت هست کجا میخواستی بری> ا/ت ریز ریز خندید.اما این خنده ها تبدیل به قهقهه شدند.لیلیا سرش را به سمت ا/ت برگرداند.<هی ا/ت دیوونه شدی؟> سپس به موبایل ا/ت که در حال پخش سریال قدیمی و محبوب بود نگاهی انداخت.لیلیا هم مانند ا/ت شروع به دیوانه وار خندیدن کرد.سوفیا که آنها را دیده بود به سمت نیمکت دوید.داد کشید:<هووی دیوونه ها>لیلیا و ا/ت با دیدت سوفیا دست از خنده برداشتند.
۲.۵k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.