°•دوپارتی کوک°•
°•دوپارتی کوک°•
پارت²
سعی کرد با تماشای تلویزیون خودشو سرگرم کنه
تقریباً حواسش پرت شده بود که یهو برقا رفتن!
+جیغغغغغ!
+وای الان وقتش بود!شاید فیوز پریده ولی....نه نه نه نه خدایا... جعبه فیوزها تو زیرزمینه حالا چیکار کنم
دختر باید بین رفتن به زیرزمین و موندن تو خونه ای که برق نداشت یکی رو انتخاب میکرد
+مامان بابام حالا حالاها نمیان نمیتونم تو تاریکی بمونم چیکار کنم...نه ا٫ت آروم باش حتما همونطور که مامان بابا گفتن خیالاتی شدم چیزی نیست آروم باش
دختر انتخوابشو کرده بود لایت گوشیشو روشن کرد و آروم سمت زیرزمین قدم برداشت هرچی به زیرزمین نزدیکتر میشد قلبش تندتر میزد آروم درِ زیرزمینو باز کرد و با احتیاط از پله ها پایین اومد دنبال جعبه فیوزها بود
+اها اینجاس
جعبه فیوزها رو باز کرد
+خب حالا کدومو.....
برای لحظه ای مکث کرد....
نفسای گرمی به گردنش برخورد میکرد
از ترس بدنش سست شده بود حس میکرد یه نفر پشتش ایستاده
آب دهنشو قورت داد و آروم به طرف مخالفش برگشت...
نور گوشیشو بالا گرفت...
قلب دخترک برای لحظه ای از تپیدن افتاد...
حتی نمیدونست چیزی که داره میبینه چیه؟!چشمایی که دورشون با سیاهی پوشیده شده بود پوست سفید و دهن پارش...!
با دوتا تیله های مشکیش بهش زل زده بود...!
از ترس توانی تو بدنش نمونده بود دستش شل شد و گوشیش از دستش افتاد
بدنش یخ کرده بود نمیتونست تکون بخوره ولی یه صدایی تو سرش بهش میگفت هرچی سریعتر فرار کنه پس به اون صدا گوش کرد و سریع پله هارو بالا رفت و زیر میز ناهارخوری قایم شد
جلوی دهنش رو گرفته بود تا صدایی ازش درنیاد و جاش لو نره بی حرکت نسشته بود به امید اینکه پیداش نکنه
تو اون تاریکی چیز زیادی دیده نمیشد ولی دخترک به وضوح یه جفت کفشی که روبهروش بود رو میدید
اون اینجا بود...!
_کجا رفتی کوچولو؟!
صدای قدماش نزدیک و نزدیک تر میشدن
_پس میخوای باهام بازی کنی...خوبه...قایم باشک بازی مورد علاقه منه!
_بهتره خوب قایم شده باشی چون یه بار دیگه چشم نمیزارم
+....
_کجایی کوچولو بیا بیرون.....بازی کردن فقط بیشتر گرسنم میکنه
صدای قدماش قطع شده بود هیچ صدایی نمیومد
دخترک خیلی آروم و بیصدا رو میزی بلند میز رو کنار زد و بیرون رو نگاه کرد
ولی اثری ازش نبود
_پیدات کردم....شام حاضره!
اون پشتش بود!
حتی صدای آخرین جیغ دخترک هم شنیده نشد!
گفته شده بعد از اون شب دیگه کسی دخترک رو ندید..!
THE END...
امیدوارم خوشتون اومده باشه:)
نظرتون؟
پارت²
سعی کرد با تماشای تلویزیون خودشو سرگرم کنه
تقریباً حواسش پرت شده بود که یهو برقا رفتن!
+جیغغغغغ!
+وای الان وقتش بود!شاید فیوز پریده ولی....نه نه نه نه خدایا... جعبه فیوزها تو زیرزمینه حالا چیکار کنم
دختر باید بین رفتن به زیرزمین و موندن تو خونه ای که برق نداشت یکی رو انتخاب میکرد
+مامان بابام حالا حالاها نمیان نمیتونم تو تاریکی بمونم چیکار کنم...نه ا٫ت آروم باش حتما همونطور که مامان بابا گفتن خیالاتی شدم چیزی نیست آروم باش
دختر انتخوابشو کرده بود لایت گوشیشو روشن کرد و آروم سمت زیرزمین قدم برداشت هرچی به زیرزمین نزدیکتر میشد قلبش تندتر میزد آروم درِ زیرزمینو باز کرد و با احتیاط از پله ها پایین اومد دنبال جعبه فیوزها بود
+اها اینجاس
جعبه فیوزها رو باز کرد
+خب حالا کدومو.....
برای لحظه ای مکث کرد....
نفسای گرمی به گردنش برخورد میکرد
از ترس بدنش سست شده بود حس میکرد یه نفر پشتش ایستاده
آب دهنشو قورت داد و آروم به طرف مخالفش برگشت...
نور گوشیشو بالا گرفت...
قلب دخترک برای لحظه ای از تپیدن افتاد...
حتی نمیدونست چیزی که داره میبینه چیه؟!چشمایی که دورشون با سیاهی پوشیده شده بود پوست سفید و دهن پارش...!
با دوتا تیله های مشکیش بهش زل زده بود...!
از ترس توانی تو بدنش نمونده بود دستش شل شد و گوشیش از دستش افتاد
بدنش یخ کرده بود نمیتونست تکون بخوره ولی یه صدایی تو سرش بهش میگفت هرچی سریعتر فرار کنه پس به اون صدا گوش کرد و سریع پله هارو بالا رفت و زیر میز ناهارخوری قایم شد
جلوی دهنش رو گرفته بود تا صدایی ازش درنیاد و جاش لو نره بی حرکت نسشته بود به امید اینکه پیداش نکنه
تو اون تاریکی چیز زیادی دیده نمیشد ولی دخترک به وضوح یه جفت کفشی که روبهروش بود رو میدید
اون اینجا بود...!
_کجا رفتی کوچولو؟!
صدای قدماش نزدیک و نزدیک تر میشدن
_پس میخوای باهام بازی کنی...خوبه...قایم باشک بازی مورد علاقه منه!
_بهتره خوب قایم شده باشی چون یه بار دیگه چشم نمیزارم
+....
_کجایی کوچولو بیا بیرون.....بازی کردن فقط بیشتر گرسنم میکنه
صدای قدماش قطع شده بود هیچ صدایی نمیومد
دخترک خیلی آروم و بیصدا رو میزی بلند میز رو کنار زد و بیرون رو نگاه کرد
ولی اثری ازش نبود
_پیدات کردم....شام حاضره!
اون پشتش بود!
حتی صدای آخرین جیغ دخترک هم شنیده نشد!
گفته شده بعد از اون شب دیگه کسی دخترک رو ندید..!
THE END...
امیدوارم خوشتون اومده باشه:)
نظرتون؟
۷۸۷
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.