فیک ران پارت اول(بد شد به روم نیارین اولیم هس)
از وقتی یادم میاد زندگی سختی داشتم.بی مادری،بی پولی،بی شادی،...
همیشه زندگیم سخت بود کلی تا وقتی پدرم کنارم بود میشد تحمل کرد ولی وقتی پدرم رو هم از دست دادم زندگیم نابود شد پدرم تنها امیدم بود.بعد اون دیگه امیدی نداشتم.پدرم الان سه ماه میشه که مرده.اون برای گروه خلافکار به نام《بونتن》کار میکرد. یک روز وقتی داشت ازم خداحافظی میکرد که بره برای ماموریت خیلی خواهش کردم بمون پیشم ولی قبول نکرد و فقط سرمو بوسید و رفت.ولی همون شب رئیس گروه بهم گفت اون مرده و گفت تصادف کرده ولی بقیه کسانی که باهاش رفته بودن سالم برگشته بودن.اون شب تا صبح گریه کردم.بعد از اون اتفاق اونا ازم به عنوان خدمتکار استفاده میکنن.مثلا اونجارو تمیز میکردم و...و یا وقتی جلسه داشتن براشون مشروب میاوردم.من چون فقط ۱۳ سالم بود پیش اون همه مرد خیلی خجالت میکشیدم.وقتی مشروب هاشون رو میاوردم میرفتم ولی قایم میشدم که حرفاشون رو بشنوم تا شاید حرف یا اطلاعاتی از مرگ پدرم بدست بیارم.امروز هم جلسه داشتن و من همین کار رو کردم وقتی جلسه تموم شد اونا اومدن بیرون و رفتن وقتی خیالم راحت شد اومدم بیرون ولی ناگهان دستی رو شونم قرار گرفت و با صدای بمی گفت:
ببین اینجا چی داریم یه موش کوچولو که داره فرار میکنه.و همون لحظه با یه ضربه بیهوش شدم.
واییییییییییی دستم جر خورد اگه بد شد به بزرگی خودتون ببخشید بخدا فقط تو کار یائویی هستم😂
همیشه زندگیم سخت بود کلی تا وقتی پدرم کنارم بود میشد تحمل کرد ولی وقتی پدرم رو هم از دست دادم زندگیم نابود شد پدرم تنها امیدم بود.بعد اون دیگه امیدی نداشتم.پدرم الان سه ماه میشه که مرده.اون برای گروه خلافکار به نام《بونتن》کار میکرد. یک روز وقتی داشت ازم خداحافظی میکرد که بره برای ماموریت خیلی خواهش کردم بمون پیشم ولی قبول نکرد و فقط سرمو بوسید و رفت.ولی همون شب رئیس گروه بهم گفت اون مرده و گفت تصادف کرده ولی بقیه کسانی که باهاش رفته بودن سالم برگشته بودن.اون شب تا صبح گریه کردم.بعد از اون اتفاق اونا ازم به عنوان خدمتکار استفاده میکنن.مثلا اونجارو تمیز میکردم و...و یا وقتی جلسه داشتن براشون مشروب میاوردم.من چون فقط ۱۳ سالم بود پیش اون همه مرد خیلی خجالت میکشیدم.وقتی مشروب هاشون رو میاوردم میرفتم ولی قایم میشدم که حرفاشون رو بشنوم تا شاید حرف یا اطلاعاتی از مرگ پدرم بدست بیارم.امروز هم جلسه داشتن و من همین کار رو کردم وقتی جلسه تموم شد اونا اومدن بیرون و رفتن وقتی خیالم راحت شد اومدم بیرون ولی ناگهان دستی رو شونم قرار گرفت و با صدای بمی گفت:
ببین اینجا چی داریم یه موش کوچولو که داره فرار میکنه.و همون لحظه با یه ضربه بیهوش شدم.
واییییییییییی دستم جر خورد اگه بد شد به بزرگی خودتون ببخشید بخدا فقط تو کار یائویی هستم😂
۱۱.۳k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.