قشنگ ترین عذاب من پارت ۲۱
قشنگ ترین عذاب من پارت ۲۱
ویو کوک
برگه رو از دست جیمین گرفت و خوند
یونگی : ...خببب؟؟!
جیمین : خب؟ واقعا داری میگی خب؟؟
یونگی : خبب؟!؟
کوک : بابا خب این یارو کیه؟
یونگی : من چه بدونم !
کوک : /:
جیمین : من یه حدسی دارم . زمانی که باهم دانشگاه میرفتیم یه پسره بود که از همون اولم خیلی بی مغز و لاشی بود ... من حس میکنم اونه
کوک : تو چجوری باهاش دانشگاه میرفتی؟(تعجب)
جیمین : بابا دانشگاه مون یکی بود . فقط اون یه کلاس بالاتر ...
یونگی : خب این پسره کیه؟
جیمین : چون تهیونگ دشمن اصلیش تو دانشگاه بود بهش میگفت کیم ویکتور
کوک : چرا باید بعد این همه مدت آفتابی شه؟(آروم)
یونگی : چون مرض داره(بلند)
جیمین : فعلا اگه همه مون دور تهیونگ باشیم براش بهتره . یکی هم بیاد اینو بیدار کنه
چند مین نشسته بودیم و سعی میکردیم بیدارش کنیم . بلاخره که راضی شون کردم ببریمش بیمارستان آقا بیدار شد
ته : م....من کج...ام؟!(بی حال)
یونگی : تو بغل جیمین (بیتفاوت)
آروم آروم پاشد و نشست ؛ همش این ور اون ور رو نگا میکرد و سرشو چسبیده بود
جیمین : حالت خوبه؟! چیزی یادت میاد؟(نگران)
ته : ...(پوکر فیس)
کوک : جیمین اون که مغزش جا به جا نشده ، فقط بیهوش شده بود
ته : ساعت چنده!؟
یونگی : دوازده و چهل دیقه
ته : شب؟(تعجب)
یونگی : نه صبح //:
ویو کوک
برگه رو از دست جیمین گرفت و خوند
یونگی : ...خببب؟؟!
جیمین : خب؟ واقعا داری میگی خب؟؟
یونگی : خبب؟!؟
کوک : بابا خب این یارو کیه؟
یونگی : من چه بدونم !
کوک : /:
جیمین : من یه حدسی دارم . زمانی که باهم دانشگاه میرفتیم یه پسره بود که از همون اولم خیلی بی مغز و لاشی بود ... من حس میکنم اونه
کوک : تو چجوری باهاش دانشگاه میرفتی؟(تعجب)
جیمین : بابا دانشگاه مون یکی بود . فقط اون یه کلاس بالاتر ...
یونگی : خب این پسره کیه؟
جیمین : چون تهیونگ دشمن اصلیش تو دانشگاه بود بهش میگفت کیم ویکتور
کوک : چرا باید بعد این همه مدت آفتابی شه؟(آروم)
یونگی : چون مرض داره(بلند)
جیمین : فعلا اگه همه مون دور تهیونگ باشیم براش بهتره . یکی هم بیاد اینو بیدار کنه
چند مین نشسته بودیم و سعی میکردیم بیدارش کنیم . بلاخره که راضی شون کردم ببریمش بیمارستان آقا بیدار شد
ته : م....من کج...ام؟!(بی حال)
یونگی : تو بغل جیمین (بیتفاوت)
آروم آروم پاشد و نشست ؛ همش این ور اون ور رو نگا میکرد و سرشو چسبیده بود
جیمین : حالت خوبه؟! چیزی یادت میاد؟(نگران)
ته : ...(پوکر فیس)
کوک : جیمین اون که مغزش جا به جا نشده ، فقط بیهوش شده بود
ته : ساعت چنده!؟
یونگی : دوازده و چهل دیقه
ته : شب؟(تعجب)
یونگی : نه صبح //:
۲.۱k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.