سناریو (وقتی آسم داری و سیگار میکشی )
#سناریو
#استری_کیدز
#استریکیدز
(مینهو)
توی دستشویی بودی و داشتی سیگار میکشیدی که بدون اینکه متوجه بشی لینو میاد و سیگار رو از دستت میگیره و زیر پاش لهش میکنه و بعد به سمتت میاد و یک سیلی نسارت میکنه
_ توعهههه عوضییییی.....به چه جرعتیییییی همچین کاری میکنییییی هاااا؟
با دادی که زد به خودت پیچیدی و گریت گرفته بود اما قبل از اینکه گریت شدت بگیره با صدای گریه ی مینهو به خودت اومدی و نگاه تو با تعجب بهش دادی که جلوت زانو زده بود
_ چطور تونستی همچین بلایی سر خودت بیاری
با شدت داشت گریه میکرد که میری بغلش میکنی
(چان)
توی بالکن بودی و داشتی با دود سیگار گلوتو سمی میکردی که با صدای چان سریع سیگار رو پشتت قایم کردی و به سمتش برگشتی
_ د....داشتی ....چ....چیکار.....
ترسیده بودی ولی قیافت رو جمع و جور کردی . لبخندی زدی به طوری که انگار اتفاقی نیفتاده
+چ... چیزی شده عزیزم ؟
با عصبانیت بهت خیره شده بود
_ بحسوووووو عوض نکن ا.تتتتتت ( با داد)
و بعد اومد جلوت و دستت رو سفت بلند کرد که سیگار از دستت به جلوی پاش افتاد.
چان با بغض نگاهشو بهت داد
_ چرا.....چرا این کارو میکنی ؟
گریت گرفته بود که بغلت کرد
_ چی باعث شده که با این کوفتی به خودت آسیب بزنی ؟
(چانگبین)
معمولاً همیشه وقتی کمپانی بود یا خونه نبود تو سیگار میکشیدی و این بیماری آسمت رو بدتر کرده بود و اون متوجه ی حال بدت شده بودی به همین خاطر یک روز بدون اینکه متوجه بشی زود تر به خونه میاد تا ببینه تو چی کار میکنی که تورو در حالی که روی تخت نشستی و سیگار دستته ، میبینه
_ ا.......ت.....
با صداش با وحشت از جات بلند میشی
+ ت.....تو .....کی...ا...و
سریع میاد طرفت که با بسته ی سیگار روی تخت مواجه میشه
_ از کی؟
نگاه تو بهش میدی که فریاد میزنه
_ از کیههههه که تویییییی لعنتیییییی داریییییی همچین بلایییییی....سررررر خودتتتت میاریییییی؟
با فریادی که میزنه گریت میگیره و میری آروم بغلش میکنی که آروم مدام تکرار میکنه ( از کی.....از کی)
(جونگین)
چند ماهی بود که سیگار میکشیدی و این باعث شده بود تا دم مرگ بری.
توی بیمارستان بستری بودی و کلی وسیله بهت وصل شده بود و جونگین هم از اونجایی که بسته های سیگار رو توی کمد پیدا کرده بود متوجه ی کار هایی که با خودت کردی و دلیل به این روز افتادنتو فهمیده بود.
کنار تخت تویی که بیهوش بودی نشسته بود و دستت رو بین دستات گرفته بود و آروم آروم اشک میریخت.
_متاسفم ا.ت
دوباره نگاهشو به چشمای بستت داد
_ متاسفم که نفهمیدم.....چقدر داری زجر میکشی
#استری_کیدز
#استریکیدز
(مینهو)
توی دستشویی بودی و داشتی سیگار میکشیدی که بدون اینکه متوجه بشی لینو میاد و سیگار رو از دستت میگیره و زیر پاش لهش میکنه و بعد به سمتت میاد و یک سیلی نسارت میکنه
_ توعهههه عوضییییی.....به چه جرعتیییییی همچین کاری میکنییییی هاااا؟
با دادی که زد به خودت پیچیدی و گریت گرفته بود اما قبل از اینکه گریت شدت بگیره با صدای گریه ی مینهو به خودت اومدی و نگاه تو با تعجب بهش دادی که جلوت زانو زده بود
_ چطور تونستی همچین بلایی سر خودت بیاری
با شدت داشت گریه میکرد که میری بغلش میکنی
(چان)
توی بالکن بودی و داشتی با دود سیگار گلوتو سمی میکردی که با صدای چان سریع سیگار رو پشتت قایم کردی و به سمتش برگشتی
_ د....داشتی ....چ....چیکار.....
ترسیده بودی ولی قیافت رو جمع و جور کردی . لبخندی زدی به طوری که انگار اتفاقی نیفتاده
+چ... چیزی شده عزیزم ؟
با عصبانیت بهت خیره شده بود
_ بحسوووووو عوض نکن ا.تتتتتت ( با داد)
و بعد اومد جلوت و دستت رو سفت بلند کرد که سیگار از دستت به جلوی پاش افتاد.
چان با بغض نگاهشو بهت داد
_ چرا.....چرا این کارو میکنی ؟
گریت گرفته بود که بغلت کرد
_ چی باعث شده که با این کوفتی به خودت آسیب بزنی ؟
(چانگبین)
معمولاً همیشه وقتی کمپانی بود یا خونه نبود تو سیگار میکشیدی و این بیماری آسمت رو بدتر کرده بود و اون متوجه ی حال بدت شده بودی به همین خاطر یک روز بدون اینکه متوجه بشی زود تر به خونه میاد تا ببینه تو چی کار میکنی که تورو در حالی که روی تخت نشستی و سیگار دستته ، میبینه
_ ا.......ت.....
با صداش با وحشت از جات بلند میشی
+ ت.....تو .....کی...ا...و
سریع میاد طرفت که با بسته ی سیگار روی تخت مواجه میشه
_ از کی؟
نگاه تو بهش میدی که فریاد میزنه
_ از کیههههه که تویییییی لعنتیییییی داریییییی همچین بلایییییی....سررررر خودتتتت میاریییییی؟
با فریادی که میزنه گریت میگیره و میری آروم بغلش میکنی که آروم مدام تکرار میکنه ( از کی.....از کی)
(جونگین)
چند ماهی بود که سیگار میکشیدی و این باعث شده بود تا دم مرگ بری.
توی بیمارستان بستری بودی و کلی وسیله بهت وصل شده بود و جونگین هم از اونجایی که بسته های سیگار رو توی کمد پیدا کرده بود متوجه ی کار هایی که با خودت کردی و دلیل به این روز افتادنتو فهمیده بود.
کنار تخت تویی که بیهوش بودی نشسته بود و دستت رو بین دستات گرفته بود و آروم آروم اشک میریخت.
_متاسفم ا.ت
دوباره نگاهشو به چشمای بستت داد
_ متاسفم که نفهمیدم.....چقدر داری زجر میکشی
۲۲.۵k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.