Love warning

part:10


لیا:کثافت.... خیلی اشغالی

کوک: یه بار دیگه این حرف رو بشنوم فَکت رو خرد میکنم

ویو لیا: بعد از چند دقیقه ازم ب.یرون کشید و لباساشو پوشید وقتی داشت میرفت بیرون با صدای ضعیفی گفتم

لیا:جوابمو ندادی

کوک: خیلی دلت میخواد بفهمی؟!!

لیا: اره.. بگو

کوک: برادرت.... خلاصه میگم دارم انتقام خواهر مردمو از تو میگیرم..برادرت به خواهرم تجاوز کرد و اون رو کشت اون زمان من سنم کم بود ۱۸ سال بیشتر نداشتم حالا فهمیدی!

لیا:نه... برادرم این کار رو نکرده اون این کاره نیست... بعدشم.. الان ..اون مرده هر دوتاشون مردن... تو میخوای از من انتقام چیو بگیری؟

کوک: نفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ میخوام همون بلا رو سر تو هم بیارم تا خانوادت این درد رو بچشن میدونستی ۲ سال بعد از اون ماجرا مادرم به خاطر فشار روحی و افسردگی مرد!....پدرم هم گم وگور شد من موندم و یه بار سنگین... کارای پدرم افتاده بود روی شونه ی من، انتقام خواهرمو نگرفته بودم دیگه مادر نداشتم... ولی الان همون فرصت طلایی برای منه. همین بلا رو سر خانواده ی تو هم میارم تا بفهمن


لیا: دروغ میگی.... همش دروغه..

ویو لیا: عصبی تر از قبل اومد سمتم و قبل از اینکه من بخوام و بتونم واکنشی نشون بدم...

ادامه دارد....
شرط: ۲۰ تا لایک