جلوی قلب رو نمیشه گرفت پارت 13
+اوم فکر خوبیه...
درحال زنگ زدن به پدر)
+الو سلام بابایی... خوبی؟
پ.ج: سلام دخترم خوبی؟ کجایی؟
+چیزه بابا... میخواستم بگم که من قراره با... چیز...*لکنت*من قراره با آیو... با آیو و میا... بریم مسافرت... بهم... بهم اصرار کردن که یه هفته خونشون بمونم و اون هفته... خب... اون هفته بریم بوسان.
(نکته: گوشی رو اسپیکره)
پ.ج: میدونم داری دروغ میگی... ولی به هر حال زنگ زدی تا از من اجازه بگیری... اوه خدای من قراره تا دو هفته نبینمت... فقط یه سوال.
+بپ... بپرسید پدر جان.
پ.ج: حتما کسی که الان پیششی، مطمئنه ولی تو به اون اعتماد داری که میخوای دو هفته پیشش بمونی؟
+بله... بله پدر بهش اعتماد دارم. جامم امنه امنه. راستی بابا یه خبر خوببببب*با ذوق*
پ.ج: چی شده؟
+امروز... امروز بهترین اتفاق ممکن برام افتاد... باورت میشه یکی اومد بهم اعتراف کرد؟ گفت میون این همه دختر، قلب من تورو انتخاب کرده... حالا جالبیش اینجاست که منم عاشق اونم.
_*لبخند*
پ.ج: وای خدا دارم خواب میبینم؟ واقعا یکی به تو اعتراف کرد؟
+ارههههه.
پ.ج: هی پسر جون... میدونم داری صدامو میشنوی ولی من صدای تورو نمیشنوم. مهم نیست. فقط از دخترم خوب محافظت کن و دو هفته بهترین زندگی رو بهش هدیه بده.*آروم*تاریخ همونی هم که خودت میدونی، بیست و چهارمه.
+یااااا باباییییییی. اینا چیه میگیییی؟ اصلا من کار دارم باید برم خدافظ.*قطع کرد*
_*جر خوردن از خنده*
+داری بهم میخندی؟ باشه بخند... انقدر بخند تا زبونم لال بمیری!
_آخه اینموضوع که ناراحتی نداره که... ببین امروز بیستمه. چار روز دیگه وقت داریم. نگران نباش.
این برای همه ی دخترا پیش میاد بیبی... خجالت نکش دیگه.
+پسر جون... جای من نیستی... اگه جای من بودی الان دیگه وجود نداشتی! چون آب شده بودی و رفته بودی تو زمین.
ازم نخواه خجالت نکشم چون غیر ممکنه.
_باشه اصلا ولش.
+شوگولی.
_جونم؟
+گشنمه.
_وای منم... صبر کن به آجوما بگم غذا بپزه.
+نه نه نه... من نمیخوام دستپخت آجوما رو بخورم که... میخوام تو دستپخت منو بخوری. بعدش نظر بدی که خوشمزس یا نه.
_اوکی... میشه استیک درست کنی؟
+استیک؟ اگه تو دوست داری، باشه(:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+شوگولی؟ شوگولی کجایی؟ من دستام چرب شده نمیتونم نمک و فلفلو بردارم. لطفا بیا بهم کمک کن.
_اومدم... اوه چه بویی راه انداختی خانومی.
+*ذوق*واقعا؟ خب به نظرت غذا خوشمزست؟
_آره... مطمئنم خوشمزس.
+*ذوق بیشتر😐*مرسییییی... فقط اگه اینطور نبود، ناراحت میشی؟
_دقیقا چرا باید ناراحت بشم؟
+نمیدونم اخه من یه بار غذا درست کردم بعد خیلی بد مزه شده بود بابامم عصبانی شد و دعوام کرد. البته اونم حق داشت. این غذا برای کسایی که یبوست داشتند خوب بود.(جرررررر🤣🤣🤣)
_ای بابا انقدر نفوذ بد نزن مطمئن باش غذا خوب میشه. فقط زیاد درست کن چون خانوادمم هستند.
+*متعجب همراه با داد*وای خوبه یادم انداختی... بیا این کفگیر رو بگیر و نزار بسوزه.
_هی برای چی؟... وایسا دارم باهات حرف میزنم.
+خب من باید برم آماده شم نا سلامتی اولین باره که دارن منو میبیننا.
_هوف باشه برو. فقط زیادی خوشگل نشیا شوهر بورا هم هس.
+*خنده*باشه شوگولی غیرتی من.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+خوب شدم؟
_عا... عالی شدی... فقط رژت رو باید ترمیم کنی.
+*نگاه در اینه*رژم؟ رژم چشه؟ پر رنگه که.
_اره پر رنگه ولی از الان به بعد دیگه پر رنگ نیست!
بعد شوگا با قدم های سریع به سمت جولینا قدم برداشت و لب های اون رو شکار کرد...(:
طولانی نوشتم حال کنید✨
درحال زنگ زدن به پدر)
+الو سلام بابایی... خوبی؟
پ.ج: سلام دخترم خوبی؟ کجایی؟
+چیزه بابا... میخواستم بگم که من قراره با... چیز...*لکنت*من قراره با آیو... با آیو و میا... بریم مسافرت... بهم... بهم اصرار کردن که یه هفته خونشون بمونم و اون هفته... خب... اون هفته بریم بوسان.
(نکته: گوشی رو اسپیکره)
پ.ج: میدونم داری دروغ میگی... ولی به هر حال زنگ زدی تا از من اجازه بگیری... اوه خدای من قراره تا دو هفته نبینمت... فقط یه سوال.
+بپ... بپرسید پدر جان.
پ.ج: حتما کسی که الان پیششی، مطمئنه ولی تو به اون اعتماد داری که میخوای دو هفته پیشش بمونی؟
+بله... بله پدر بهش اعتماد دارم. جامم امنه امنه. راستی بابا یه خبر خوببببب*با ذوق*
پ.ج: چی شده؟
+امروز... امروز بهترین اتفاق ممکن برام افتاد... باورت میشه یکی اومد بهم اعتراف کرد؟ گفت میون این همه دختر، قلب من تورو انتخاب کرده... حالا جالبیش اینجاست که منم عاشق اونم.
_*لبخند*
پ.ج: وای خدا دارم خواب میبینم؟ واقعا یکی به تو اعتراف کرد؟
+ارههههه.
پ.ج: هی پسر جون... میدونم داری صدامو میشنوی ولی من صدای تورو نمیشنوم. مهم نیست. فقط از دخترم خوب محافظت کن و دو هفته بهترین زندگی رو بهش هدیه بده.*آروم*تاریخ همونی هم که خودت میدونی، بیست و چهارمه.
+یااااا باباییییییی. اینا چیه میگیییی؟ اصلا من کار دارم باید برم خدافظ.*قطع کرد*
_*جر خوردن از خنده*
+داری بهم میخندی؟ باشه بخند... انقدر بخند تا زبونم لال بمیری!
_آخه اینموضوع که ناراحتی نداره که... ببین امروز بیستمه. چار روز دیگه وقت داریم. نگران نباش.
این برای همه ی دخترا پیش میاد بیبی... خجالت نکش دیگه.
+پسر جون... جای من نیستی... اگه جای من بودی الان دیگه وجود نداشتی! چون آب شده بودی و رفته بودی تو زمین.
ازم نخواه خجالت نکشم چون غیر ممکنه.
_باشه اصلا ولش.
+شوگولی.
_جونم؟
+گشنمه.
_وای منم... صبر کن به آجوما بگم غذا بپزه.
+نه نه نه... من نمیخوام دستپخت آجوما رو بخورم که... میخوام تو دستپخت منو بخوری. بعدش نظر بدی که خوشمزس یا نه.
_اوکی... میشه استیک درست کنی؟
+استیک؟ اگه تو دوست داری، باشه(:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+شوگولی؟ شوگولی کجایی؟ من دستام چرب شده نمیتونم نمک و فلفلو بردارم. لطفا بیا بهم کمک کن.
_اومدم... اوه چه بویی راه انداختی خانومی.
+*ذوق*واقعا؟ خب به نظرت غذا خوشمزست؟
_آره... مطمئنم خوشمزس.
+*ذوق بیشتر😐*مرسییییی... فقط اگه اینطور نبود، ناراحت میشی؟
_دقیقا چرا باید ناراحت بشم؟
+نمیدونم اخه من یه بار غذا درست کردم بعد خیلی بد مزه شده بود بابامم عصبانی شد و دعوام کرد. البته اونم حق داشت. این غذا برای کسایی که یبوست داشتند خوب بود.(جرررررر🤣🤣🤣)
_ای بابا انقدر نفوذ بد نزن مطمئن باش غذا خوب میشه. فقط زیاد درست کن چون خانوادمم هستند.
+*متعجب همراه با داد*وای خوبه یادم انداختی... بیا این کفگیر رو بگیر و نزار بسوزه.
_هی برای چی؟... وایسا دارم باهات حرف میزنم.
+خب من باید برم آماده شم نا سلامتی اولین باره که دارن منو میبیننا.
_هوف باشه برو. فقط زیادی خوشگل نشیا شوهر بورا هم هس.
+*خنده*باشه شوگولی غیرتی من.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+خوب شدم؟
_عا... عالی شدی... فقط رژت رو باید ترمیم کنی.
+*نگاه در اینه*رژم؟ رژم چشه؟ پر رنگه که.
_اره پر رنگه ولی از الان به بعد دیگه پر رنگ نیست!
بعد شوگا با قدم های سریع به سمت جولینا قدم برداشت و لب های اون رو شکار کرد...(:
طولانی نوشتم حال کنید✨
۹.۰k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.