دیدار دوباره ..!)«پارت دو»
«ویو فردا صبح ..»
(ا/ت با صدا گوشیش از خواب بیدار شد اما بخاطر نوری که درست به چشمش میخورد نمیتونست چشماشو باز کن همینطور بدون این که بدون کیه تلفن جواب داد )
@بله!؟
^خانم امروز عکسبرداری دارید ساعت سه !
@باش فهمیدم !ممنون !
«ا/ت تلفن قط کرد بعد این که چشماش به نور عادت کرد به ساعت شیش نگاه کرد ساعت دو بود ا/ت بی میل از جاش بلند شد رفت سمت اینه چشماش بخاطر این که گریه کرد بود قرمز شد بود صورتش هم پوف کرد بود با این وضعیت نمیتونست بره عکسبرداری تصمیم گرفت بره حموم تا شاید یکم وضعیت صورتش بهتر بشه بعد چند مین از حموم اومد رفت جلوی اینه یه اریش ملایم کرد که فقط صورتش یکم بهتر دید شه لباس پوشید رفت پایین تا چیزی کوچیک بخوره »
^صبح بخیر خاله جون !
@صبح توم بخیر فسقلی من !
^صبح خیر عزیزم !
@صبح بخیر ابجی !
^بیا عزیزم یه چیزی بخوره !
@نه ابجی کار دارم باید برم یه چیز کوچکی میخورم میرم !
(ا/ت چیز کوچکی خورد رفت سمت ماشینش به سمت مکان عکسبرداری حرکت کرد بعد چند مین رسید)
^سلام خانوم پارک
@سلام (لبخند)
^خانوم پارک برید آماده بشید عکسبرداری تا چند دقیقه دیگه شروع میشه !
@باش ممنون
«ا/ت رفت آماده شد اومد برای عکسبرداری بعد چند ساعت عکسبرداری تموم شد و وسایل هاش جمع کرد میخواست بره که صدای یکی نظرش جلب کرد برگشت سمت صدا چیزی که میدید باور نمیکرد اون جونگ کوک بود تا با یه مردی که پشتش به ا/ت بود حرف میزد »
(ویو ا/ت :اون..اون جونگ کوک ..اما اینجا چیکار میکنه اهه لعنتی ا/ت خودت جمع کن نمیخوام بفهمه من اینجام )
(ا/ت همین که میخواست برگرد بره سمت ماشین یه نفر اون صدا زد )
&ا/ت صبر کن !
«ویو ا/ت:اههه لعنتی همینو نمیخواستم اوفف خدایا من چیکار کردم که داری اینطوری امتحانم میکنی اخه چرا منو دید »
(ا/ت نمیدونست برگرد و کوک ببین برای همین تصمیم گرفت کوک نادید بگیره بره بدون توجه به صدا زدن های کوک رفت سمت ماشینش )
&ا/ت..ا/ت ..صبر کن..ا/ت با توم صبر کن (داد)
&ایششش لعنتی دختر لجباز (تو دلش)
ببخشید اما باید برم !
^مشکلی نیست !
&بعدا حرف میزنیم !
«کوک با عجله دوید سمت ا/ت و قبل این که ا/ت بشین تو ماشین بازوشو گرفت »
&اههه ..چقدر …تو لجبازی …دختر ..سه ساعت دارم صدات میکنم ..چرا صبر نمیکنی !(نفس نفس زد)
(ا/ت کاملا داشت حس میکرد ضربان قلبش بالا رفت نمیدونست برگرد انگار بدنش قفل کرد بود )
«کوک ا/ت چرخوند طرف خودش ..»
&ا/ت ..چقدر عوض شدی !(لبخند ناراحت )
@چ..چی..چیه میخواید اقای محترم !؟
&اقا!؟شوخیت گرفته!؟
@اقای محترم من..من نمیدونم شما کیه هستید لطفا بدون اجازه دیگه به من دست نزنید !
«ا/ت بازوشو از دست کوک بیرون میکشه به کوک نگاه میکنه »
(ویو کوک: اون ا/تی نیست که من میشناختم !توی نگاهش فقط میتونم خشم و نفرت ببینم )
&ا/ت من..من مع..معذرت میخوام مه بدون اجازه بهت دست زدم !میشه حرف بزنیم !
@من با شما حرفی ندارم اقای محترم !
«ا/ت بدون توجه به کوک سوار ماشین شد رفت کوک خشکش زد بود هیچ کاری نکرد انگار به زمین قفلش کرد بودن نمیتونست تکونه بخوره اون ا/ت هیچ شباهتی به اون ا/ت عاشقی که وقتی کوک به چشماش نگاه میکرد و عشق میدید نیست این دختر فقط از چشماش خشم و نفرت معلوم بود »
ادامه دارد …
(ا/ت با صدا گوشیش از خواب بیدار شد اما بخاطر نوری که درست به چشمش میخورد نمیتونست چشماشو باز کن همینطور بدون این که بدون کیه تلفن جواب داد )
@بله!؟
^خانم امروز عکسبرداری دارید ساعت سه !
@باش فهمیدم !ممنون !
«ا/ت تلفن قط کرد بعد این که چشماش به نور عادت کرد به ساعت شیش نگاه کرد ساعت دو بود ا/ت بی میل از جاش بلند شد رفت سمت اینه چشماش بخاطر این که گریه کرد بود قرمز شد بود صورتش هم پوف کرد بود با این وضعیت نمیتونست بره عکسبرداری تصمیم گرفت بره حموم تا شاید یکم وضعیت صورتش بهتر بشه بعد چند مین از حموم اومد رفت جلوی اینه یه اریش ملایم کرد که فقط صورتش یکم بهتر دید شه لباس پوشید رفت پایین تا چیزی کوچیک بخوره »
^صبح بخیر خاله جون !
@صبح توم بخیر فسقلی من !
^صبح خیر عزیزم !
@صبح بخیر ابجی !
^بیا عزیزم یه چیزی بخوره !
@نه ابجی کار دارم باید برم یه چیز کوچکی میخورم میرم !
(ا/ت چیز کوچکی خورد رفت سمت ماشینش به سمت مکان عکسبرداری حرکت کرد بعد چند مین رسید)
^سلام خانوم پارک
@سلام (لبخند)
^خانوم پارک برید آماده بشید عکسبرداری تا چند دقیقه دیگه شروع میشه !
@باش ممنون
«ا/ت رفت آماده شد اومد برای عکسبرداری بعد چند ساعت عکسبرداری تموم شد و وسایل هاش جمع کرد میخواست بره که صدای یکی نظرش جلب کرد برگشت سمت صدا چیزی که میدید باور نمیکرد اون جونگ کوک بود تا با یه مردی که پشتش به ا/ت بود حرف میزد »
(ویو ا/ت :اون..اون جونگ کوک ..اما اینجا چیکار میکنه اهه لعنتی ا/ت خودت جمع کن نمیخوام بفهمه من اینجام )
(ا/ت همین که میخواست برگرد بره سمت ماشین یه نفر اون صدا زد )
&ا/ت صبر کن !
«ویو ا/ت:اههه لعنتی همینو نمیخواستم اوفف خدایا من چیکار کردم که داری اینطوری امتحانم میکنی اخه چرا منو دید »
(ا/ت نمیدونست برگرد و کوک ببین برای همین تصمیم گرفت کوک نادید بگیره بره بدون توجه به صدا زدن های کوک رفت سمت ماشینش )
&ا/ت..ا/ت ..صبر کن..ا/ت با توم صبر کن (داد)
&ایششش لعنتی دختر لجباز (تو دلش)
ببخشید اما باید برم !
^مشکلی نیست !
&بعدا حرف میزنیم !
«کوک با عجله دوید سمت ا/ت و قبل این که ا/ت بشین تو ماشین بازوشو گرفت »
&اههه ..چقدر …تو لجبازی …دختر ..سه ساعت دارم صدات میکنم ..چرا صبر نمیکنی !(نفس نفس زد)
(ا/ت کاملا داشت حس میکرد ضربان قلبش بالا رفت نمیدونست برگرد انگار بدنش قفل کرد بود )
«کوک ا/ت چرخوند طرف خودش ..»
&ا/ت ..چقدر عوض شدی !(لبخند ناراحت )
@چ..چی..چیه میخواید اقای محترم !؟
&اقا!؟شوخیت گرفته!؟
@اقای محترم من..من نمیدونم شما کیه هستید لطفا بدون اجازه دیگه به من دست نزنید !
«ا/ت بازوشو از دست کوک بیرون میکشه به کوک نگاه میکنه »
(ویو کوک: اون ا/تی نیست که من میشناختم !توی نگاهش فقط میتونم خشم و نفرت ببینم )
&ا/ت من..من مع..معذرت میخوام مه بدون اجازه بهت دست زدم !میشه حرف بزنیم !
@من با شما حرفی ندارم اقای محترم !
«ا/ت بدون توجه به کوک سوار ماشین شد رفت کوک خشکش زد بود هیچ کاری نکرد انگار به زمین قفلش کرد بودن نمیتونست تکونه بخوره اون ا/ت هیچ شباهتی به اون ا/ت عاشقی که وقتی کوک به چشماش نگاه میکرد و عشق میدید نیست این دختر فقط از چشماش خشم و نفرت معلوم بود »
ادامه دارد …
۱۰.۲k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.