یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت اول
آفتاب خورد به صورتم
ملکا:پرده هارو نزن کنار میخوام هنوز بخوابم
امید(داداش ملکا) ابجی پاشو دیگه ساعت ۸ شده پاشو صبحانه بخور
از جام بلند شدم و نگاهی به داداشم تا خواستم بغلش کنم
امید: اول برو دوش بگیر بعد
داداشم اوتیسم داره روی این چیزا خیلی حساسه
بغل کردن خم زیاد دوست نداره
ولی من خیلی دوس دارم و دوسش دارم
داشتم حموم میکردم توی آینه خودمو نگاه کردم
چشمای درشت مشکی
رنگ پوستم سفید
موهای متوسط مشکی
بدن اندامی
سر میز نشسته بودیم داشتیم صبحانه میخوردیم
امید:ابجی نامه اخطار اومده اگه نرم ارتش منو به زور میبرن من اصلا نمیخوام برم آنجا
ملکا:بیخود من نمیذارم تورو ببرن داداشی
تا منو داری غصه نخور باشه
اون شب داشتم به این فکر میکردم که چیکار کنم برای
اینکه امید به ارتش نره بهشون گفتم اوتیسم
داره ولی بازم قبول نکردن
یه چند ساعتی توی فکر بودم
که یه چیزی به ذهنم رسید....
رمان ارتش
پارت اول
آفتاب خورد به صورتم
ملکا:پرده هارو نزن کنار میخوام هنوز بخوابم
امید(داداش ملکا) ابجی پاشو دیگه ساعت ۸ شده پاشو صبحانه بخور
از جام بلند شدم و نگاهی به داداشم تا خواستم بغلش کنم
امید: اول برو دوش بگیر بعد
داداشم اوتیسم داره روی این چیزا خیلی حساسه
بغل کردن خم زیاد دوست نداره
ولی من خیلی دوس دارم و دوسش دارم
داشتم حموم میکردم توی آینه خودمو نگاه کردم
چشمای درشت مشکی
رنگ پوستم سفید
موهای متوسط مشکی
بدن اندامی
سر میز نشسته بودیم داشتیم صبحانه میخوردیم
امید:ابجی نامه اخطار اومده اگه نرم ارتش منو به زور میبرن من اصلا نمیخوام برم آنجا
ملکا:بیخود من نمیذارم تورو ببرن داداشی
تا منو داری غصه نخور باشه
اون شب داشتم به این فکر میکردم که چیکار کنم برای
اینکه امید به ارتش نره بهشون گفتم اوتیسم
داره ولی بازم قبول نکردن
یه چند ساعتی توی فکر بودم
که یه چیزی به ذهنم رسید....
۸.۴k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.