I am just your bodyguard (part-8-)
مگه یه آیدل میاد عاشق بادیگاردش بشه؟ ..... نه من این شانسو ندارم .... شانس نه .... کلا نمیشه امکانش نیست ...... من فقط به خاطر اینکه بیشتر کنارش باشم . بادیگارد شخصی شدم .... وگرنه دیگه خسته شدم مواظب اینو اون باشم و خوشحالم از اینکه قبول شدم
نگاهم رو ازش گرفتم و هانگوک دادم . با نگاه محبت آمیزی نگاهم میکرد . اون..... اون میدونست من ارمیم اگه برای یک لحظه کمپانی و کوک شک کنم کارم تمومه
به خانمه نگاه کردم و با دستش اشاره کرد برم رفش و منم رفتم
دستم رو توی دستای بی جونش فشرد و هق هق کنان گفت
خانمه : دخترم . عزیزم . لطفا مواظب کوک باش . نزار حتی یه خش کوچیک روی صورتش بیفته
بدون اینکه خودم بخوام دستش رو بوسیدم و خانمه لبخند زد . متوجه کارم شدمو سرمو انداختم پایین . چون کلاه داشتم صورتم خوب دیده نمیشد
خانم : سرت رو بالا بگیر میخوام صورت خوشگلت رو ببینم
سرم و بالا بردن و تو چشماش زل زدم . نگاهش حس محبت آمیزی داشت که میگفت من همیشه پشتتم و دوست دارم .
کمی عقب رفتم و رو به کوک گفتم
+ من بیرون منتظرتون میمونم . خداحافظ خانم
و رفتم بیرون و روی صندلی نشستم . با خودم فکر میکردم . من میخوام به کوک بگم که ارمیم . میدونم اون ارمیا رو دوست داره . ولی اگه کمپانی بفهمه فکر میکنه چون میخوام به کوک نزدیک شم بادیگارد شدم و در آخرسر اخراج میشم . شاید بتونم به کوک بگم که به کمپانی و رییس نگه . داشتم تو افکارم شنا میکردم که با صدای کوک سرمو برگردوندم
کوک : ات؟ آت ؟ هی با توعم ؟
+ بله ببخشید حواسم نبود
کوک : من کارم تموم شده بیا برگردیم
+ باشه
و هر دومون به سمت در ورودی و بعد ماشین راه افتادیم . سوار ماشین شدیم و داشتم رانندگی میکردم
+ جونگکوک ؟
کوک : بله
+ میتونم غیر رسمی باهاتون حرف بزنم؟
کوک : اره راحت باش
+ میتونید یه رازی رو نگه دارید و به هیچ کی نگید چون باعث میشه به شغلم صدمه برسه
کوک : اره بگو
+ میخواستم بگم که من ارمیم ولی لطفاً به غیر از اعضا به هیچ کس نگید
کوک : از اولم شک کرده بودم ولی باشه به کسی نمیگم
+ ممنون
کوک : چند سالته
+ ۲۹ سالمه
کوک : چند ساله ارمی؟
+ ۱۲ سال
کوک : هم...
و دیگه صحبتی نشد
رسیدیم به کمپانی و کوک و من رفتیم داخل اتاق رییس هیچ کس نبود و فقط رییس بود
کوک با رییس یه گفت و گو کردن که من نمیشنیدم و رییس بگم گفت
رییس : ات تو کوک رو برسون خونش و خودت هم برو خونه . فردا وسایلات رو بزار خونه کوک و ساعت ۶ اینجا باش
+ چشم
با کوک سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم . تو راه حرفی بینمون رد و بدل نشد و فقط رانندگی میکردم . که کوک پرسید
کوک : نو هانگوک رو میشناسی ؟
کمی مکث کردم
+ نه
:)
نگاهم رو ازش گرفتم و هانگوک دادم . با نگاه محبت آمیزی نگاهم میکرد . اون..... اون میدونست من ارمیم اگه برای یک لحظه کمپانی و کوک شک کنم کارم تمومه
به خانمه نگاه کردم و با دستش اشاره کرد برم رفش و منم رفتم
دستم رو توی دستای بی جونش فشرد و هق هق کنان گفت
خانمه : دخترم . عزیزم . لطفا مواظب کوک باش . نزار حتی یه خش کوچیک روی صورتش بیفته
بدون اینکه خودم بخوام دستش رو بوسیدم و خانمه لبخند زد . متوجه کارم شدمو سرمو انداختم پایین . چون کلاه داشتم صورتم خوب دیده نمیشد
خانم : سرت رو بالا بگیر میخوام صورت خوشگلت رو ببینم
سرم و بالا بردن و تو چشماش زل زدم . نگاهش حس محبت آمیزی داشت که میگفت من همیشه پشتتم و دوست دارم .
کمی عقب رفتم و رو به کوک گفتم
+ من بیرون منتظرتون میمونم . خداحافظ خانم
و رفتم بیرون و روی صندلی نشستم . با خودم فکر میکردم . من میخوام به کوک بگم که ارمیم . میدونم اون ارمیا رو دوست داره . ولی اگه کمپانی بفهمه فکر میکنه چون میخوام به کوک نزدیک شم بادیگارد شدم و در آخرسر اخراج میشم . شاید بتونم به کوک بگم که به کمپانی و رییس نگه . داشتم تو افکارم شنا میکردم که با صدای کوک سرمو برگردوندم
کوک : ات؟ آت ؟ هی با توعم ؟
+ بله ببخشید حواسم نبود
کوک : من کارم تموم شده بیا برگردیم
+ باشه
و هر دومون به سمت در ورودی و بعد ماشین راه افتادیم . سوار ماشین شدیم و داشتم رانندگی میکردم
+ جونگکوک ؟
کوک : بله
+ میتونم غیر رسمی باهاتون حرف بزنم؟
کوک : اره راحت باش
+ میتونید یه رازی رو نگه دارید و به هیچ کی نگید چون باعث میشه به شغلم صدمه برسه
کوک : اره بگو
+ میخواستم بگم که من ارمیم ولی لطفاً به غیر از اعضا به هیچ کس نگید
کوک : از اولم شک کرده بودم ولی باشه به کسی نمیگم
+ ممنون
کوک : چند سالته
+ ۲۹ سالمه
کوک : چند ساله ارمی؟
+ ۱۲ سال
کوک : هم...
و دیگه صحبتی نشد
رسیدیم به کمپانی و کوک و من رفتیم داخل اتاق رییس هیچ کس نبود و فقط رییس بود
کوک با رییس یه گفت و گو کردن که من نمیشنیدم و رییس بگم گفت
رییس : ات تو کوک رو برسون خونش و خودت هم برو خونه . فردا وسایلات رو بزار خونه کوک و ساعت ۶ اینجا باش
+ چشم
با کوک سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم . تو راه حرفی بینمون رد و بدل نشد و فقط رانندگی میکردم . که کوک پرسید
کوک : نو هانگوک رو میشناسی ؟
کمی مکث کردم
+ نه
:)
۶.۳k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.