حکایت رفاقت حکایت سنگهای کنار ساحله … اول یکی یکی جمع شون میکنی تو بغلت بعدش یکی یکی پرت شون میکنی تو آب ؛ اما بعضی وقتها یک سنگهای قیمتی گیرت میاد که هیچ وقت نمی تونی پرت شون کنی نگه میداری پیش خودت همین جا همین حوالی رفیق... ۱۶ مهر 1399 #بینظیر #خاص
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.