پارت ۵۶
کلاس رفت رو هوا .
ادمین ویو:
میریم برای یه پرش زمانی به سه ماه بعد صبح روز فارغالتحصیل ا.تتتتت .
کوک ویو:
امروز جشن فارغالتحصیلی ا.ت بود . من بیشتر از اون هیجان داشتم . از خواب بلند شدم و کارتمو انجام دادم بعد رفتم پایین تا برای صبحانه پنکیک درست کنم .
همینطوری که داشتم پنکیک ها رو درست میکردم داشتم ریز لب آهنگ هم میخوندم .
کوک: سو آما لایت ایت آپ لایک داینامایت ...واو....ای بابا اینطوری که نمیشه . ( رفت و اسپیکر آورد و دینامیت گذاشت شروع کرد وسط آشپزخونه خوندن و رقصیدن .
کوک: داناناناناناناعه ....داناناناناناناعه....داناناناناناناعه.......
ا.ت ویو:
صبح با صدای بهشتی یه نفر از خواب بیدار شدم . عررر. کوکی بود داشت دینامیت میخوند . یهو ساکت دش . آمدم دوباره بخوابم که صدای کوک تو خونه پخش شد . ولی این دفعه لایو نبود و بلند تر هم بود . نگا نگا بچم جوگیر شده رفته اسپیکر اورده. عرررررر چه کیوت داره باهاش میخونه . خلاصه بلند شدم تخت رو مرتب کردم و رفتم کارامو کردم لباسمو عوض کردم و رفتم پایین . همینطوری که داشت میز رو میچید دانش میخوند و پشتش به من بود . رفتم از پشت بغلش کردم و سرم رو گذاشتم رو شونش و دستامو هم دور شونش حلقه کردم ( میفهمید چجوری دیگه نه؟!...)
که یهو سرشو برگردوند و با یه لبخند جذاب بهم نگرید .
عرررر ذووووق من مردممممممممم. که صدای دورگه ی جذابش باعث شد بیشتر بمیرم .
کوک: گود مورنینگ دارلین
ا.ت: ............
کوک: چاگیا؟...
ا.ت: ...............
کوک: ا.ت...( با صدای نسبتا بلند و نگران )
ا.ت : ه....هااا ...بله چی میگی عزیزم بگو ....بله؟
کوک: کجا بودی ؟ چرا تو افق محو میشی یهو؟ به کجا مینگریدی اخه؟
ا.ت: به تو ....( خودش با حرف خودش خجالت میکشه .) امممم نه....یعنی چیزه....اره داشتم به تو ....به تو نگاه میکردم .
کوک برگشت و ا.ت رو بغل کرد و وقتی ازش جدا شد دستشو گذاشت رو شکمش و گفت : این کوچولو نمیخواد بزرگ بشه؟
ا.ت: ( خنده) این کوچولو هنوز سه ماهشه کوک . هنوز مونده تا بزرگ بشه .
کوک: اوخی . نینی . خب بیبی بیا صبحانه بخور . بعدش سریع باید آماده بشیم بریم جشن هااااا.
ا.ت: اوکی بریم
ا.ت ویو: ( بعد صبحانه)
ادمین ویو:
میریم برای یه پرش زمانی به سه ماه بعد صبح روز فارغالتحصیل ا.تتتتت .
کوک ویو:
امروز جشن فارغالتحصیلی ا.ت بود . من بیشتر از اون هیجان داشتم . از خواب بلند شدم و کارتمو انجام دادم بعد رفتم پایین تا برای صبحانه پنکیک درست کنم .
همینطوری که داشتم پنکیک ها رو درست میکردم داشتم ریز لب آهنگ هم میخوندم .
کوک: سو آما لایت ایت آپ لایک داینامایت ...واو....ای بابا اینطوری که نمیشه . ( رفت و اسپیکر آورد و دینامیت گذاشت شروع کرد وسط آشپزخونه خوندن و رقصیدن .
کوک: داناناناناناناعه ....داناناناناناناعه....داناناناناناناعه.......
ا.ت ویو:
صبح با صدای بهشتی یه نفر از خواب بیدار شدم . عررر. کوکی بود داشت دینامیت میخوند . یهو ساکت دش . آمدم دوباره بخوابم که صدای کوک تو خونه پخش شد . ولی این دفعه لایو نبود و بلند تر هم بود . نگا نگا بچم جوگیر شده رفته اسپیکر اورده. عرررررر چه کیوت داره باهاش میخونه . خلاصه بلند شدم تخت رو مرتب کردم و رفتم کارامو کردم لباسمو عوض کردم و رفتم پایین . همینطوری که داشت میز رو میچید دانش میخوند و پشتش به من بود . رفتم از پشت بغلش کردم و سرم رو گذاشتم رو شونش و دستامو هم دور شونش حلقه کردم ( میفهمید چجوری دیگه نه؟!...)
که یهو سرشو برگردوند و با یه لبخند جذاب بهم نگرید .
عرررر ذووووق من مردممممممممم. که صدای دورگه ی جذابش باعث شد بیشتر بمیرم .
کوک: گود مورنینگ دارلین
ا.ت: ............
کوک: چاگیا؟...
ا.ت: ...............
کوک: ا.ت...( با صدای نسبتا بلند و نگران )
ا.ت : ه....هااا ...بله چی میگی عزیزم بگو ....بله؟
کوک: کجا بودی ؟ چرا تو افق محو میشی یهو؟ به کجا مینگریدی اخه؟
ا.ت: به تو ....( خودش با حرف خودش خجالت میکشه .) امممم نه....یعنی چیزه....اره داشتم به تو ....به تو نگاه میکردم .
کوک برگشت و ا.ت رو بغل کرد و وقتی ازش جدا شد دستشو گذاشت رو شکمش و گفت : این کوچولو نمیخواد بزرگ بشه؟
ا.ت: ( خنده) این کوچولو هنوز سه ماهشه کوک . هنوز مونده تا بزرگ بشه .
کوک: اوخی . نینی . خب بیبی بیا صبحانه بخور . بعدش سریع باید آماده بشیم بریم جشن هااااا.
ا.ت: اوکی بریم
ا.ت ویو: ( بعد صبحانه)
۴.۴k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.