پارت۶
پارت۶
از زبان جونگ کوک: وقتی جیمین گفت لیسا حالش بد شد خیلی نگران شدم پس دویدم پیش لیسا وقتی تو اون حال دیدمش خیلی عصبانی شدم چرا مراقب خودش نیست منتظر موندم تا بهوش بیاد
لیسا: با سردرد شدیدی بیدار شدم سرم گیج میرفت باند شدم و نشستم که دکتر جونگ کوک جیمین و دخترا پیشم هستن
دکتر: لیسا فعلا یکم دراز بکش
لیسا: باشه دراز کشیدم که چشمم خورد به جونگ کوک و جیمین که داشتن با اعصبانیت نگاهم میکردن ترسیدم اینا از کجا فهمیدن بعد از چند دقیقه خوب شدم و بلند شدم که جونگ کوک بغلم کرد شکه شدم اما منم بعدش بغلش کردم
جونگکوک: خیلی نگرانت شدم چرا اینجوری شدی؟
لیسا: نمیدونم یهویی اینجوری شد حالا چیز خیلی مهمی نبود نگران نباش
از زبان جونگ کوک: وقتی جیمین گفت لیسا حالش بد شد خیلی نگران شدم پس دویدم پیش لیسا وقتی تو اون حال دیدمش خیلی عصبانی شدم چرا مراقب خودش نیست منتظر موندم تا بهوش بیاد
لیسا: با سردرد شدیدی بیدار شدم سرم گیج میرفت باند شدم و نشستم که دکتر جونگ کوک جیمین و دخترا پیشم هستن
دکتر: لیسا فعلا یکم دراز بکش
لیسا: باشه دراز کشیدم که چشمم خورد به جونگ کوک و جیمین که داشتن با اعصبانیت نگاهم میکردن ترسیدم اینا از کجا فهمیدن بعد از چند دقیقه خوب شدم و بلند شدم که جونگ کوک بغلم کرد شکه شدم اما منم بعدش بغلش کردم
جونگکوک: خیلی نگرانت شدم چرا اینجوری شدی؟
لیسا: نمیدونم یهویی اینجوری شد حالا چیز خیلی مهمی نبود نگران نباش
۲.۸k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.