خون آشام من پارت ۱۲
دوستان ببخشید دیر گذاشتم حالم خوب نبود
دوپارت من الان میزارم
~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*
تهیونگ ویو
من واقعن عاشقش شدم
تصمیم گرفتم وقتی بهوش اومد بهش بگم
*چندمین بعد
رفتم بالا دیدم دختره بهوش اومده
ا/ت : تو دیگه کی هستی با من چیکار داری خواهش میکنم بزار برم
تهیونگ: آروم یکم نفس بگیر
آروم رفتم نزدیکش
صورتم خیلی نزدیک صورتش بود
رفتم تو گوشش گفتم
تهیونگ: هیچ بلایی سرت نمیارم مطمعن باش من دوست دارم
ا/ت : چی
تهیونگ : خوب قبول میکنی با من باشی؟
ا/ت : نمیدونم من حتی اسمت هم نمیدونم
تهیونگ: من کیم تهیونگم ۱۲۶ سالمه و رئیس خون آشام ها هستم
ا/ت : منم
تهیونگ: پارک ا/ت ۱۹ ساله ذهنتو میتونم بخونم و واسه تعریفت ممنونم*ا/ت قرمز میشود*
خوب حالا قبول میکنی؟
ا/ت : میشه سرش فکر کنم بعد بگم
تهیونگ: آره خوب فکرهاتو بکن منم میرم پایین یکم غذا واست درست کنم* رفت پایین*
ا/ت ویو
وقتی بیدار شدم تو یه اتاق با تم سیاه بودم صبر کن اون خون آشام وایی حالا چیکار کنم داشتم با خودم فکر میکردم که اومد داخل یا خدا این چرا اینقدر جذابه(به ۱ ثانیه نرسید بچه کراش زد🤣) داشت میومد سمتم خیلی ترسیده بودم فکر کردم که دوباره میخواد همون کار رو کنه که*همون حرف* واییی خداوکیلی بهم پیشنهاد داد *حالا اون حرف ها رو گفت* خواستم خودم رو معرفی کنم که خودش زودتر معرفی کرد خوب دیگه نمیتونم هم فکر کنم
گفت میره واسم یه غذایی بیاره
ولی واقعا یه خون آشام اونم نه هر خون آشامی رئیس خون آشام ها بهم پیشنهاد داد وایی الان چی بگم
تهیونگ /رفتم پایین تا واسش یه غذا درست کنم چندمین گذشت غذا آماده شد رو بردم/ بالا براش که ا/ت گفت
ا/ت : تهیونگ اومدی خوب من فکر هامو کردم
تهیونگ:/ظرف رو گذاشتم رومیزی که کنار تخت بود/ خوب قبول میکنی؟/با سر تایید کرد واییی سپازچسجساحچسچسهب
نتونستم جلو خودم رو بگیرم و شروع کردم به بو*سیدنش اونم همکاری کرد/
ا/ت: /وقتی با سر تایید کردم شروع کرد به بوس*یدنم منم همکاری کردم که/
*بچه ها اومدن*
تهیونگ: بریم
ا/ت: باشه فقط چیزی نخوردم
تهیونگ: عه بخور*ظرف غذا رو میگیره جلوش* بعد بریم
*چند مین بعد*
ا/ت: بریم
تهیونگ: بریم ......
دوپارت من الان میزارم
~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*
تهیونگ ویو
من واقعن عاشقش شدم
تصمیم گرفتم وقتی بهوش اومد بهش بگم
*چندمین بعد
رفتم بالا دیدم دختره بهوش اومده
ا/ت : تو دیگه کی هستی با من چیکار داری خواهش میکنم بزار برم
تهیونگ: آروم یکم نفس بگیر
آروم رفتم نزدیکش
صورتم خیلی نزدیک صورتش بود
رفتم تو گوشش گفتم
تهیونگ: هیچ بلایی سرت نمیارم مطمعن باش من دوست دارم
ا/ت : چی
تهیونگ : خوب قبول میکنی با من باشی؟
ا/ت : نمیدونم من حتی اسمت هم نمیدونم
تهیونگ: من کیم تهیونگم ۱۲۶ سالمه و رئیس خون آشام ها هستم
ا/ت : منم
تهیونگ: پارک ا/ت ۱۹ ساله ذهنتو میتونم بخونم و واسه تعریفت ممنونم*ا/ت قرمز میشود*
خوب حالا قبول میکنی؟
ا/ت : میشه سرش فکر کنم بعد بگم
تهیونگ: آره خوب فکرهاتو بکن منم میرم پایین یکم غذا واست درست کنم* رفت پایین*
ا/ت ویو
وقتی بیدار شدم تو یه اتاق با تم سیاه بودم صبر کن اون خون آشام وایی حالا چیکار کنم داشتم با خودم فکر میکردم که اومد داخل یا خدا این چرا اینقدر جذابه(به ۱ ثانیه نرسید بچه کراش زد🤣) داشت میومد سمتم خیلی ترسیده بودم فکر کردم که دوباره میخواد همون کار رو کنه که*همون حرف* واییی خداوکیلی بهم پیشنهاد داد *حالا اون حرف ها رو گفت* خواستم خودم رو معرفی کنم که خودش زودتر معرفی کرد خوب دیگه نمیتونم هم فکر کنم
گفت میره واسم یه غذایی بیاره
ولی واقعا یه خون آشام اونم نه هر خون آشامی رئیس خون آشام ها بهم پیشنهاد داد وایی الان چی بگم
تهیونگ /رفتم پایین تا واسش یه غذا درست کنم چندمین گذشت غذا آماده شد رو بردم/ بالا براش که ا/ت گفت
ا/ت : تهیونگ اومدی خوب من فکر هامو کردم
تهیونگ:/ظرف رو گذاشتم رومیزی که کنار تخت بود/ خوب قبول میکنی؟/با سر تایید کرد واییی سپازچسجساحچسچسهب
نتونستم جلو خودم رو بگیرم و شروع کردم به بو*سیدنش اونم همکاری کرد/
ا/ت: /وقتی با سر تایید کردم شروع کرد به بوس*یدنم منم همکاری کردم که/
*بچه ها اومدن*
تهیونگ: بریم
ا/ت: باشه فقط چیزی نخوردم
تهیونگ: عه بخور*ظرف غذا رو میگیره جلوش* بعد بریم
*چند مین بعد*
ا/ت: بریم
تهیونگ: بریم ......
۲۳.۸k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.