فیک کوک (ناخواسته)پارت۳
از زبان ا/ت
بعد از تموم کردن آبمیوه سرم گیج میرفت..لونا و مورا هنوز وسط بودن انگار بیهوش بودم بلند شدم برم سمت لونا اما اون خانم دستم رو گرفت کمک کرد سره پا بمونم منو داشت میبرد یه جایی اما نمیدونم کجا..صدا ها رو میشنیدم اما توان باز نگه داشتن چشمام رو نداشتم بدنم بی حس بود انگار که واسه خودم نیست
از زبان جونگ کوک
از پنجره به بیرون خیره بودم که در زده شد رفتم بازش کردم...کسی که منتظرشم بود ، از بغل نگهبان گرفتمش در رو بستم ( و دیگه چیزای ۱۸ تصور کنید واسه خودتون . لطفاً هیت ندین که با اینکارم دارم به بی تی اس آسیب میزنم ممکنه فقط اسمه کارکتر جونگ کوک باشه نه خوده واقعیش)
(فردا صبح)
از زبان ا/ت
با درد شدید و عجیبی که زیره دلم بود چشمام رو باز کردم.. اینجا کجاست من چرا هیچی تنم نیست سرم رو برگردوندم که با یه مرد روبه رو شدم این کیه..این همون پسرس جئون جونگ کوک عوضی با من چیکار کرده..نفسم داشت بند میومد فوراً بلند شدم که چشمم به ملافه خونی افتاد لعنت به دیشب لعنت دستام رو گذاشتم جلوی دهنم تا صدای گریه هام زیاد بلند نشه لباسام رو پیدا کردم و پوشیدم از اتاق اومدم بیرون زیره دلم درد میکرد اشکام سرازیر شدن یعنی بهم دست زده..بی صدا اشک میریختم یکی از کارکنان هتل جلوم رو گرفت و گفت : خانم گوشی و کیفتون رو جا گذاشته بودین
ازش گرفتمشون و زدم بیرون با تاکسی رفتم عمارت
از زبان جونگ کوک
وقتی از خواب بیدار شدم کنارم نبود چشمم به ملافه کنارم خورد...یه دختره دست نخورده بوده ؟ وای من نفهمیده چیکار کردم..آخ بلند شدم لباسام رو پوشیدم رفتم دنبالش اما نتونستم پیداش کنم
از زبان ا/ت
همین که رسیدم بدو بدو رفتم داخل به همه خدمتکار ها گفتم برن تا چند روز آینده بدون توجه به نگاه خدمتکارا و نگهبانا رفتم طبقه بالا توی اتاقم در رو بستم و قفل کردم..بدو بدو خودمو رسوندم به حموم آب روی سرم باز کردم و روی زانو هام فرود اومدم..باهام چیکار کرده..چیکارم کرده کم کم اتفاقات دیشب یادم میومدن و دیوونم میکردن..دستام رو همه جای بدنم میکشیدم تا همه کثافت کاری های دیشب پاک بشن..ولی مگه میشه به همین راحتی ؟هرچی یادم میومد دیوونه تر میشدم دستام رو گذاشتم روی گوشام بلند بلند گریه میکردم و همش میگفتم : لعنت بهت لعنت...از اون روز به بعد دیگه همون دختره بیست ساله از دنیا بی خبر نبودم و خوشحال با دنیای صورتی نبودم..خیلی تغییر کرده بودم..همه چیز رو برای لونا و مورا تعریف کردم که اون شب چیشد انگار دنیا رو سرشون خراب شد بهشون گفتم نمیخوام کسی بفهمه..
یک سال بعد
از زبان ا/ت
از اون شب شوم یک سال میگذره و من توی این یک سال خدارو شکر ندیدمش..اما یه روزی انتقامم رو میگیرم ازش
سره میز شام بودیم که پدرم گفت : ا/ت
گفتم : جانم بابا ، گفت : دخترم ۲ روز بعد قراره تمام نمایندگان شرکت ها دوره هم توی جزیره جُجو جمع بشن منم میخوام به نمایندگی از شرکتمون تو رو بفرستم چون دیگه باید با اینجور چیزا آشنا بشی بعد از من تو وارث شرکتی
بر عکس انتظارشون گفتم : بله پدر حتما..ولی چند روزه این دورهمی ؟ پدرم گفت : به مدت ۲ هفته ولی اگر قرداد بندی ها طول بکشه ممکنه به ۳هفته هم بکشه
گفتم : خیلی خب مشکلی نیست من بجای شما میرم نگران نباشید
بعد از تموم کردن آبمیوه سرم گیج میرفت..لونا و مورا هنوز وسط بودن انگار بیهوش بودم بلند شدم برم سمت لونا اما اون خانم دستم رو گرفت کمک کرد سره پا بمونم منو داشت میبرد یه جایی اما نمیدونم کجا..صدا ها رو میشنیدم اما توان باز نگه داشتن چشمام رو نداشتم بدنم بی حس بود انگار که واسه خودم نیست
از زبان جونگ کوک
از پنجره به بیرون خیره بودم که در زده شد رفتم بازش کردم...کسی که منتظرشم بود ، از بغل نگهبان گرفتمش در رو بستم ( و دیگه چیزای ۱۸ تصور کنید واسه خودتون . لطفاً هیت ندین که با اینکارم دارم به بی تی اس آسیب میزنم ممکنه فقط اسمه کارکتر جونگ کوک باشه نه خوده واقعیش)
(فردا صبح)
از زبان ا/ت
با درد شدید و عجیبی که زیره دلم بود چشمام رو باز کردم.. اینجا کجاست من چرا هیچی تنم نیست سرم رو برگردوندم که با یه مرد روبه رو شدم این کیه..این همون پسرس جئون جونگ کوک عوضی با من چیکار کرده..نفسم داشت بند میومد فوراً بلند شدم که چشمم به ملافه خونی افتاد لعنت به دیشب لعنت دستام رو گذاشتم جلوی دهنم تا صدای گریه هام زیاد بلند نشه لباسام رو پیدا کردم و پوشیدم از اتاق اومدم بیرون زیره دلم درد میکرد اشکام سرازیر شدن یعنی بهم دست زده..بی صدا اشک میریختم یکی از کارکنان هتل جلوم رو گرفت و گفت : خانم گوشی و کیفتون رو جا گذاشته بودین
ازش گرفتمشون و زدم بیرون با تاکسی رفتم عمارت
از زبان جونگ کوک
وقتی از خواب بیدار شدم کنارم نبود چشمم به ملافه کنارم خورد...یه دختره دست نخورده بوده ؟ وای من نفهمیده چیکار کردم..آخ بلند شدم لباسام رو پوشیدم رفتم دنبالش اما نتونستم پیداش کنم
از زبان ا/ت
همین که رسیدم بدو بدو رفتم داخل به همه خدمتکار ها گفتم برن تا چند روز آینده بدون توجه به نگاه خدمتکارا و نگهبانا رفتم طبقه بالا توی اتاقم در رو بستم و قفل کردم..بدو بدو خودمو رسوندم به حموم آب روی سرم باز کردم و روی زانو هام فرود اومدم..باهام چیکار کرده..چیکارم کرده کم کم اتفاقات دیشب یادم میومدن و دیوونم میکردن..دستام رو همه جای بدنم میکشیدم تا همه کثافت کاری های دیشب پاک بشن..ولی مگه میشه به همین راحتی ؟هرچی یادم میومد دیوونه تر میشدم دستام رو گذاشتم روی گوشام بلند بلند گریه میکردم و همش میگفتم : لعنت بهت لعنت...از اون روز به بعد دیگه همون دختره بیست ساله از دنیا بی خبر نبودم و خوشحال با دنیای صورتی نبودم..خیلی تغییر کرده بودم..همه چیز رو برای لونا و مورا تعریف کردم که اون شب چیشد انگار دنیا رو سرشون خراب شد بهشون گفتم نمیخوام کسی بفهمه..
یک سال بعد
از زبان ا/ت
از اون شب شوم یک سال میگذره و من توی این یک سال خدارو شکر ندیدمش..اما یه روزی انتقامم رو میگیرم ازش
سره میز شام بودیم که پدرم گفت : ا/ت
گفتم : جانم بابا ، گفت : دخترم ۲ روز بعد قراره تمام نمایندگان شرکت ها دوره هم توی جزیره جُجو جمع بشن منم میخوام به نمایندگی از شرکتمون تو رو بفرستم چون دیگه باید با اینجور چیزا آشنا بشی بعد از من تو وارث شرکتی
بر عکس انتظارشون گفتم : بله پدر حتما..ولی چند روزه این دورهمی ؟ پدرم گفت : به مدت ۲ هفته ولی اگر قرداد بندی ها طول بکشه ممکنه به ۳هفته هم بکشه
گفتم : خیلی خب مشکلی نیست من بجای شما میرم نگران نباشید
۱۲۶.۲k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.