عشق دردسر ساز پارت 1

«تولد انیا» *از زبان یور*
به انیا گفتم...
من:انیا جان بهت تبریک میگم که 15 سالت شد ولی چرا انقدر ناراحتی؟
انیا:انیا هرچقدر هم که بزرگ بشه بازم 1 سال از بکی و از دامیان پرو هم که 2 سال کوچیکتره.
من:عیبی نداره انیا مثلا روز تولدته ها لطفا ناراحت نباش
انیا:باشه هاهاها من میخوام دنیا رو فتح کنم
*از زبان انیا*
ذهن لوید:حالا نه دیگه در این حد انیا
منم ذهن بابا رو خوندم و گریم گرفت بعد همه به غلط کردن افتادن حتی بکی که همیشه خونسرد بود
قیافه لوید 😓
قیافه بکی تنها کسی که نمی دونه انیا ذهن خوانه و بعد از تولد تازه می‌فهمه قبل تولد🤨 بعد تولد😮😮😮!!!!!!!!!!!!!!! وا.د.فا
«فردا صبح» *از زبان دامیان*
وقتی پا شدم رفتم صبحونه بخورم و بعدم را افتادم سمت مدرسه اخه دیشب خونه عموم خوابیده بودم توی راه با خودم گفتم...
ذهن دامیان:وای خدا نیاز به یه نقشه بی عیب و نقص برای اینکه دوستیم با اون کله صورتی بهتر بشه و از شر اون هاروی عوضی و اون برادر بی ریختش کیو راحت شم و انیا رو هم از دست کیو راحت کنم دارم و اهی کشیدم😑





ببخشید به خاطر این کمه که نتم داره تموم میشه این تموم شه سریع نت میگیرم و بازم پارت میدم گوگولا تا پارت بعد
قیافه من:😊