همکلاسی مافیا p9
رفتیم داخل از جاهای شلوغ متنفر بودم و اینجا واقعا حال بهم زن بود کلی دختر پسر بودن که داشتن با هم لاس میزدن واقعا ادم حالت تهوه میگیره اینارو میبینه
ته: هوی بچه بیا رو پام بشین
ات: چی... عمرا دیگه چی
ته: گفتم همین حالا بیا روی پام بشین
ات ویو
با خجالت بلند شدم و رفتم روی پاش نشستم جام راحت نبود و همش تکون میخوردم
ته: اگه نمیخوای تا دو هفته پنگوئنی راه بری انقدر تکون نخور
ات: با حرفی که ته زد سر جام میخ کوب شدم دیکشو زیر پام حس میکردم که هر ثانیه بزرگ و بزرگتر میشد یهو گف
ته: ات من یه لحظه میرم دستشویی و برمیگردم
ات: باشه برو
ته ویو
ات هر دقیقه رو دیکم تکون میخورد و داشت بد حالم رو خراب میکرد دیگه نتونستم تحمل کنم و بهش گفتم میرم دستشویی
ات ویو
تهیونگ چن ساعتی نیشد رفته بود دستشویی نگرانش شدم و پاشدم رفتم دنبالش یهو یه پسره اومد جلوم و سعی میکرد بهم دست بزنه منم هولش دادم اون ور و رفتم دنبال تهیونگ تهیونگ از دستشویی اومد بیرون (دیگه میدونید چیکار کرد دیگه😉) وسایلمون رو جمع کردیم و سوار ماشین شدیم
توی ماشین
ته: ات
ات:....
ته: اتتتت
ات: چیهههه
ته: میگم تو کسی رو دوست داری؟؟؟
ات: آره داشتم ولی تو کشتیش ولی حواست باشه منم یه روز بد انتقام میگیرم
ته:(خنده) باشه نکشیمون
ات: حالا میبینیم
ته: حالا ات تو واقعا منو دوست نداری؟؟؟؟؟
ات: چرا باید داشته باشم تو عشقمو ازم گرفتی
ات ویو
بعد حرفی که زدم تهیونگ واقعا ناراحت شد و تا عمارت حتا یه کلمه حرف هم نزد
رسیدیم عمارت اون زودتر از من پیاده شد و رفت داخل رفت داخل اتاق و لباسش رو عوض کرد و خوابید
ات: میگم تهیونگ
ته: چته
ات: من باید کجا بخوابم؟؟؟
ته: رو سر بابام معلومه دیگه اینجا
ات: چی... عمرا من پیشه تو نمی خوابم
ته: خب کاناپه درخدمتته
حاجی بستونه دیگه دستم بگا رفت
اینو فقط بخاطر یکی از بیبی هام گذاشتم
ته: هوی بچه بیا رو پام بشین
ات: چی... عمرا دیگه چی
ته: گفتم همین حالا بیا روی پام بشین
ات ویو
با خجالت بلند شدم و رفتم روی پاش نشستم جام راحت نبود و همش تکون میخوردم
ته: اگه نمیخوای تا دو هفته پنگوئنی راه بری انقدر تکون نخور
ات: با حرفی که ته زد سر جام میخ کوب شدم دیکشو زیر پام حس میکردم که هر ثانیه بزرگ و بزرگتر میشد یهو گف
ته: ات من یه لحظه میرم دستشویی و برمیگردم
ات: باشه برو
ته ویو
ات هر دقیقه رو دیکم تکون میخورد و داشت بد حالم رو خراب میکرد دیگه نتونستم تحمل کنم و بهش گفتم میرم دستشویی
ات ویو
تهیونگ چن ساعتی نیشد رفته بود دستشویی نگرانش شدم و پاشدم رفتم دنبالش یهو یه پسره اومد جلوم و سعی میکرد بهم دست بزنه منم هولش دادم اون ور و رفتم دنبال تهیونگ تهیونگ از دستشویی اومد بیرون (دیگه میدونید چیکار کرد دیگه😉) وسایلمون رو جمع کردیم و سوار ماشین شدیم
توی ماشین
ته: ات
ات:....
ته: اتتتت
ات: چیهههه
ته: میگم تو کسی رو دوست داری؟؟؟
ات: آره داشتم ولی تو کشتیش ولی حواست باشه منم یه روز بد انتقام میگیرم
ته:(خنده) باشه نکشیمون
ات: حالا میبینیم
ته: حالا ات تو واقعا منو دوست نداری؟؟؟؟؟
ات: چرا باید داشته باشم تو عشقمو ازم گرفتی
ات ویو
بعد حرفی که زدم تهیونگ واقعا ناراحت شد و تا عمارت حتا یه کلمه حرف هم نزد
رسیدیم عمارت اون زودتر از من پیاده شد و رفت داخل رفت داخل اتاق و لباسش رو عوض کرد و خوابید
ات: میگم تهیونگ
ته: چته
ات: من باید کجا بخوابم؟؟؟
ته: رو سر بابام معلومه دیگه اینجا
ات: چی... عمرا من پیشه تو نمی خوابم
ته: خب کاناپه درخدمتته
حاجی بستونه دیگه دستم بگا رفت
اینو فقط بخاطر یکی از بیبی هام گذاشتم
۱۷.۲k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.