پارت ۱
پارت ۱
(چهار سال بعد)
ویوی ستین
روز جشن خداحافظی بچ ها بود قبول شده بودن و دانشگاهشون تموم شده بود مهرداد اومد دنبالم توی کافه
مهرداد:خانم نوبخت واس جشن نمیایی؟!
ستین:کارم تموم میشه میام الان
کارمو تموم کردم سمت سالن رفتم با مهرداد
رهام:آبجی اومدی بلاخره
امیر:مگ میخاست نیاد؟!
سادیا:ی جورایی امیر جان خیلی وقته حتی خنده اشو ندیدیم دیگ داره خدشم محو میکنه با کم حرف شدن دور شدن ازمون
سودا:بسه پر حرفی نکنید حیف میلاد نیست چجوری جشن بگیریم
مهرداد:من باهاش حرف زدم امروز اونا هم جشن خداحافظی دارن فردا پس فردا شاید برگرده
رهام:بریم شروع شد
همه کنار هم نشستیم توی این چهار سال خیلی اتفاق ها افتاد میلاد رفت امیر درمان شد رهام شرکت پدرش ورشکست شد سادیا کنار درسش ب رهام کمک کرد شرکت و از ورشکستگی نجات داد سودا پای ب پای امیر برای درمان جون داد تا بلخره ج داد توی همین فکرا بودم دیدم جشن تموم شده و همه دارن از هم خداحافظی میکنن از سالن بی صدا زدم بیرون سمت کافه رفتم
ستین:عمو من دیگ نمیخام بیام سر کار
محمد:اشکال نداره کافه رو میدم چند از بچ ها خدمم دیگ نای کار کردن ندارم
از کافه زدم بیرون سمت خونه رفتم
ویوی سودا
حاسم همه اش ب ستین بود حسابی توی فکر رفته بود کارا و رفتارای ستین و میلاد توی این چهار سال نشون داد چقد عاشق هم بودن با اینک ستین مخفی کاری کرد بازم میشد دید چقد حسرت اینو داره ک میلاد و ببینه و باهاش حرف بزنه
امیر:عشقم توی فکری
سودا:باید ی کاری کنیم
رهام:چ کاری؟!
سادیا:رهام جان عشقم اگ میدونست اون کار چ کاریه ک نمیگفت باید ی کاری کنیم مغزتو ب کار بندا ببینم درمورد چی حرف میزنه
سودا:ستین داره افسرده میشه نمیبینین حس نکردین
امیر:راست میگ باید ب مهرداد بگیم ازش کمک بخاییم ما ک مال همدیگ هستیم و کنار هم هستیم ستین چی پس میلاد چی
رهام:هروقت با سودا رفتی زیر ی سقف بعد بگو مال هم هستیم
سادیا:آفرین عشقه خدم تو کی میایی خاستگاری ؟
سودا:بچ ها بچ ها من درمورد خدمون حرف نمیزنم من میگم حال ستین بده ب هر حال ما همو میخاییم آخرشم ازدواجع ولی ستین چی باید توی حسرت دیدنش بمونه
امیر:ستینو نمیدونم ولی من خدم خیلی دوست دارم زودتر خدمون ازدواج کنیم
رهام ی پس گردنی ب امیر زد
رهام:خاک تو سرت هول
سادیا:چیکارش داری کجاش هوله میخاد برع پی زندگیش
سودا:خاهر گلم رهام خوب کرد زد ما هنوز بچ ایم در ضمن خاهرمون حالش خوب نیست
همونطور ک امیر داشت سر و گردنشو مالش میداد
امیر:بنظرم با مهرداد حرف بزنیم امشب بیریم خونه ی دخترا حرف بزنیم باهاش بلکم با میلاد حرف زد برگشت
سادیا:خوبع شب میبینمتون استاد رو هم من دعوت میکنم
(چهار سال بعد)
ویوی ستین
روز جشن خداحافظی بچ ها بود قبول شده بودن و دانشگاهشون تموم شده بود مهرداد اومد دنبالم توی کافه
مهرداد:خانم نوبخت واس جشن نمیایی؟!
ستین:کارم تموم میشه میام الان
کارمو تموم کردم سمت سالن رفتم با مهرداد
رهام:آبجی اومدی بلاخره
امیر:مگ میخاست نیاد؟!
سادیا:ی جورایی امیر جان خیلی وقته حتی خنده اشو ندیدیم دیگ داره خدشم محو میکنه با کم حرف شدن دور شدن ازمون
سودا:بسه پر حرفی نکنید حیف میلاد نیست چجوری جشن بگیریم
مهرداد:من باهاش حرف زدم امروز اونا هم جشن خداحافظی دارن فردا پس فردا شاید برگرده
رهام:بریم شروع شد
همه کنار هم نشستیم توی این چهار سال خیلی اتفاق ها افتاد میلاد رفت امیر درمان شد رهام شرکت پدرش ورشکست شد سادیا کنار درسش ب رهام کمک کرد شرکت و از ورشکستگی نجات داد سودا پای ب پای امیر برای درمان جون داد تا بلخره ج داد توی همین فکرا بودم دیدم جشن تموم شده و همه دارن از هم خداحافظی میکنن از سالن بی صدا زدم بیرون سمت کافه رفتم
ستین:عمو من دیگ نمیخام بیام سر کار
محمد:اشکال نداره کافه رو میدم چند از بچ ها خدمم دیگ نای کار کردن ندارم
از کافه زدم بیرون سمت خونه رفتم
ویوی سودا
حاسم همه اش ب ستین بود حسابی توی فکر رفته بود کارا و رفتارای ستین و میلاد توی این چهار سال نشون داد چقد عاشق هم بودن با اینک ستین مخفی کاری کرد بازم میشد دید چقد حسرت اینو داره ک میلاد و ببینه و باهاش حرف بزنه
امیر:عشقم توی فکری
سودا:باید ی کاری کنیم
رهام:چ کاری؟!
سادیا:رهام جان عشقم اگ میدونست اون کار چ کاریه ک نمیگفت باید ی کاری کنیم مغزتو ب کار بندا ببینم درمورد چی حرف میزنه
سودا:ستین داره افسرده میشه نمیبینین حس نکردین
امیر:راست میگ باید ب مهرداد بگیم ازش کمک بخاییم ما ک مال همدیگ هستیم و کنار هم هستیم ستین چی پس میلاد چی
رهام:هروقت با سودا رفتی زیر ی سقف بعد بگو مال هم هستیم
سادیا:آفرین عشقه خدم تو کی میایی خاستگاری ؟
سودا:بچ ها بچ ها من درمورد خدمون حرف نمیزنم من میگم حال ستین بده ب هر حال ما همو میخاییم آخرشم ازدواجع ولی ستین چی باید توی حسرت دیدنش بمونه
امیر:ستینو نمیدونم ولی من خدم خیلی دوست دارم زودتر خدمون ازدواج کنیم
رهام ی پس گردنی ب امیر زد
رهام:خاک تو سرت هول
سادیا:چیکارش داری کجاش هوله میخاد برع پی زندگیش
سودا:خاهر گلم رهام خوب کرد زد ما هنوز بچ ایم در ضمن خاهرمون حالش خوب نیست
همونطور ک امیر داشت سر و گردنشو مالش میداد
امیر:بنظرم با مهرداد حرف بزنیم امشب بیریم خونه ی دخترا حرف بزنیم باهاش بلکم با میلاد حرف زد برگشت
سادیا:خوبع شب میبینمتون استاد رو هم من دعوت میکنم
۱.۴k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.