فصلــ💜دومــ💜
فصلــ💜دومــ💜
پارت۶۵💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
جیمین:: پاشو دیگه
ساناکو:: ولم کککککنننن
جیمین:: ببین از ساعت ۶ پاشدم دارم همش وسایل چیزارو میزارم تو ماشین الان ساعت ۸ شده پاشو دیر شده حداقل کمکم کن چقد میخابی
ساناکو:: برو نون بگیر بیا بیدار میشم...
جیمین:: الانه ک با پا برم تو حَلقت
جیمین ک دید بی فایدس رفت و با مو بلندش کرد پرتش کرد پایین تخت
سانامی:: جیییغغغغغ گمشوووو
جیمین:: ده مین فرصت داری دست صورتتو بشوری موهاتو شونه بزنی و لباساتو آماده کنی ک بپوشی در غیر این صورت سفر کَنثِله...از من گفتن بود دیگه خود دانی
سانامی:: باش😒
سانامی رفت بیرون
جیمین:: خب همچی امادس...فقط مونده لباس بپوشم و یه لقمه نون بدم ب این بیصاحاب بخوره
جیمین رفت سمت کمد و کت شلوارشو درآورد،گذاشتشون رو تخت و لباساشو درآورد و بعد شروع کرد ب پوشیدن اونا
وقتی پوشیدشون رفت جلو آینه و موهاشو شونه میزد...خیلی خوشتیپ و جذاب شده بود و لبخندی زد...
ک سانامی اومد داخل
جیمین نگاهی ب سر و وضعش انداخت...
دکمه پایینی لباس خوابش ب بالایی بسته بود
یه لا از پیرهنش زیر شلوار خوابش و اون یکی لاش آویزون بود
آستینش یکی داده بود بالا و اون یکی تا پایین انگشتاش بود
دمپاییاشو چپکی پوشیده بود
موهاش ک دم اسبی تا دیشب بسته بودن بخاطر زیاد تکون دادن سرش رو بالش اومده بودن تا نزدیک پیشونیش و بعضیاش مثل موهای برق گرفته ها وز وزی شده بود...
صورتش خیسه آب بود و آب از دستاش میچکید
یَقَشَم خیسه آب بود...
همینطوری ک چشاشو میمالوند گف...
سانامی:: من آمادم🥱
جیمین:: یا خدای جذابیت پارک جیمین😳دختر این چ سر وضعیه؟؟؟؟ خیره سرت مثلا همسره ثروتمندترین و جذاب و خوش قیافه ترین مرده سئولی! این چ ریختیه داری؟! دیگه واقعا دارم حس میکنم بی صاحابی...مثلا میخای مادر شی؟! خنگه احمق ب خودت نگاهی بنداز نمیتونی یه آب بزنی دست صورتت بعد میخای بچه بزرگ کنی؟؟؟!!!😑
سانامی:: برو نون پنیر بیار بخوریم ضعف کردیم...
جیمین:: روتو برم بی صاحابه بدبخت
سانامی رفت خودشو انداخت رو تخت و چُرت میزد
سانامی:: خ..خیلیم خوبم میخاستی موهامو نگیری بکشی و نندازیم پایین تخت
جیمین:: ببین تا سه میشمورم اگه پاشدی ک هیچ...اگه پانشدی جیمین نیستم اگه ننداختمت تو زیر زمین و نرفتم بوسان
سانامی:: 🤣
جیمین:: زهره مار😠
سانامی:: بشمار یک...
جیمین:: دو
سانامی:: یاااااا یک رو نگفتی
جیمین:: دو و نیم
سانامی:: دو و بیست و پنج صدم باید میگفتی چرا میپری؟!
جیمین رفت سمتش بازم موهاشو کشید و بلندش کرد
سانامی:: عااییی آی ولم کنننن پ د ص.گگگگگگگ
جیمین:: هااا؟؟؟؟
پرتش کرد زمین
سانامی:: بی ناموس باس.ن.م آتیش گرفت🥺
جیمین:: بلههه؟؟؟؟؟
سانامی:: بیشعور
جیمین:: چییییی؟!
سانامی:: هیچی هیچی بخدا گ.وه خوردم😐
جیمین:: گمشو یه دوش بگیر
سانامی:: نمیخام دیشب رفتم
جیمین:: مگه نگفتم رو حرفم حرف نزن؟!
سانامی:: باشه میرم
سانامی پاشد و رفت تو حمومه اتاق
جیمینم لباس واسش درآورد و گذاشت رو تخت
یه حوله برداشت و رفت تو حموم
سانامی:: چته؟! نمیبینی لُ.خ.ت.م؟!
جیمین:: خفه...حموم ک کردی خودتو خشک میکنی میای پایین منتظرتم تا بیست مین دیگه آماده نبودی حق نداری بیای
بعدش رفت بیرون
سانامی:: تخم صگ😐اوفففف شامپو😄ولی جیمین گفته دیگه حق ندارم یه شامپو و نصفی استفاده کنم😐
دیگه شروع کرد ب حموم کردن شامپوشو زد و ده مین بعد رفت بیرون وان
خودشو خشک کرد و رفت تو آینه
سشوارو برداشت و موهاشم هی خشک میکرد
چند مین بعد لباسای رو تختم برداشت و میپوشید
وقتی پوشید موهاشو بازم شونه زد و کیفشو برداشت و کارت بانکی و گوشی و زد افتابشو گذاشت توش
بعد کفشاشو پوشید و رفت بیرون
از پله ها یکی یکی پایین رفت و دید جیمین وایساده...
#dasam
پارت۶۵💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
جیمین:: پاشو دیگه
ساناکو:: ولم کککککنننن
جیمین:: ببین از ساعت ۶ پاشدم دارم همش وسایل چیزارو میزارم تو ماشین الان ساعت ۸ شده پاشو دیر شده حداقل کمکم کن چقد میخابی
ساناکو:: برو نون بگیر بیا بیدار میشم...
جیمین:: الانه ک با پا برم تو حَلقت
جیمین ک دید بی فایدس رفت و با مو بلندش کرد پرتش کرد پایین تخت
سانامی:: جیییغغغغغ گمشوووو
جیمین:: ده مین فرصت داری دست صورتتو بشوری موهاتو شونه بزنی و لباساتو آماده کنی ک بپوشی در غیر این صورت سفر کَنثِله...از من گفتن بود دیگه خود دانی
سانامی:: باش😒
سانامی رفت بیرون
جیمین:: خب همچی امادس...فقط مونده لباس بپوشم و یه لقمه نون بدم ب این بیصاحاب بخوره
جیمین رفت سمت کمد و کت شلوارشو درآورد،گذاشتشون رو تخت و لباساشو درآورد و بعد شروع کرد ب پوشیدن اونا
وقتی پوشیدشون رفت جلو آینه و موهاشو شونه میزد...خیلی خوشتیپ و جذاب شده بود و لبخندی زد...
ک سانامی اومد داخل
جیمین نگاهی ب سر و وضعش انداخت...
دکمه پایینی لباس خوابش ب بالایی بسته بود
یه لا از پیرهنش زیر شلوار خوابش و اون یکی لاش آویزون بود
آستینش یکی داده بود بالا و اون یکی تا پایین انگشتاش بود
دمپاییاشو چپکی پوشیده بود
موهاش ک دم اسبی تا دیشب بسته بودن بخاطر زیاد تکون دادن سرش رو بالش اومده بودن تا نزدیک پیشونیش و بعضیاش مثل موهای برق گرفته ها وز وزی شده بود...
صورتش خیسه آب بود و آب از دستاش میچکید
یَقَشَم خیسه آب بود...
همینطوری ک چشاشو میمالوند گف...
سانامی:: من آمادم🥱
جیمین:: یا خدای جذابیت پارک جیمین😳دختر این چ سر وضعیه؟؟؟؟ خیره سرت مثلا همسره ثروتمندترین و جذاب و خوش قیافه ترین مرده سئولی! این چ ریختیه داری؟! دیگه واقعا دارم حس میکنم بی صاحابی...مثلا میخای مادر شی؟! خنگه احمق ب خودت نگاهی بنداز نمیتونی یه آب بزنی دست صورتت بعد میخای بچه بزرگ کنی؟؟؟!!!😑
سانامی:: برو نون پنیر بیار بخوریم ضعف کردیم...
جیمین:: روتو برم بی صاحابه بدبخت
سانامی رفت خودشو انداخت رو تخت و چُرت میزد
سانامی:: خ..خیلیم خوبم میخاستی موهامو نگیری بکشی و نندازیم پایین تخت
جیمین:: ببین تا سه میشمورم اگه پاشدی ک هیچ...اگه پانشدی جیمین نیستم اگه ننداختمت تو زیر زمین و نرفتم بوسان
سانامی:: 🤣
جیمین:: زهره مار😠
سانامی:: بشمار یک...
جیمین:: دو
سانامی:: یاااااا یک رو نگفتی
جیمین:: دو و نیم
سانامی:: دو و بیست و پنج صدم باید میگفتی چرا میپری؟!
جیمین رفت سمتش بازم موهاشو کشید و بلندش کرد
سانامی:: عااییی آی ولم کنننن پ د ص.گگگگگگگ
جیمین:: هااا؟؟؟؟
پرتش کرد زمین
سانامی:: بی ناموس باس.ن.م آتیش گرفت🥺
جیمین:: بلههه؟؟؟؟؟
سانامی:: بیشعور
جیمین:: چییییی؟!
سانامی:: هیچی هیچی بخدا گ.وه خوردم😐
جیمین:: گمشو یه دوش بگیر
سانامی:: نمیخام دیشب رفتم
جیمین:: مگه نگفتم رو حرفم حرف نزن؟!
سانامی:: باشه میرم
سانامی پاشد و رفت تو حمومه اتاق
جیمینم لباس واسش درآورد و گذاشت رو تخت
یه حوله برداشت و رفت تو حموم
سانامی:: چته؟! نمیبینی لُ.خ.ت.م؟!
جیمین:: خفه...حموم ک کردی خودتو خشک میکنی میای پایین منتظرتم تا بیست مین دیگه آماده نبودی حق نداری بیای
بعدش رفت بیرون
سانامی:: تخم صگ😐اوفففف شامپو😄ولی جیمین گفته دیگه حق ندارم یه شامپو و نصفی استفاده کنم😐
دیگه شروع کرد ب حموم کردن شامپوشو زد و ده مین بعد رفت بیرون وان
خودشو خشک کرد و رفت تو آینه
سشوارو برداشت و موهاشم هی خشک میکرد
چند مین بعد لباسای رو تختم برداشت و میپوشید
وقتی پوشید موهاشو بازم شونه زد و کیفشو برداشت و کارت بانکی و گوشی و زد افتابشو گذاشت توش
بعد کفشاشو پوشید و رفت بیرون
از پله ها یکی یکی پایین رفت و دید جیمین وایساده...
#dasam
۷.۵k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.