پارت۸
پیرمرد بدون اینکه به یرین نگاه کنه زیر لب باشه ای گفت و لبخند دندون
نمایی به من تحویل داد.
-از آخرین باری که دیدمت خیلی میگذره
تعظیمی کردم و سعی کردم نهایت ادب رو حفظ کنم.
-درسته آقای لی. . .
با بدبختی نگاهی به جای خالی یرین انداختم.
تازه این حقیقت که قرار بود تمام شب رو با اون پیرمرد سر کنم برام
مسجل میشد.
حس میکردم با همون چشم های ریزش داره تمام بدنم رو اسکن و لخت
تصورم میکنه. . . چون همزمان که نگاهش روی رون هام میچرخید, زبونش
رو روی لب باریکش میکشید و حتی میتونستم پوزخند وحشتناکش رو حس
کنم.
-لباس کارت توی آشپزخونش. . .
بله ای زیر لب گفتم و با تعظیم دوباره, به سمت آشپزخونه دویدم
روپوش سفید رنگی که با نوار های قرمز مزین شده بود رو تن کردم و
بالتکلیف منتظر آقای لی موندم.
-سفارشای مشتریا رو ببر
با ورود پیرمرد به داخل اون مکان, صدای نخراشیدش توی گوشم پیچید.
-چشم االن. . .
ظرف هایی که روی میز گذاشت رو با عجله برداشتم و بعد تقریبا خودم رو
داخل راهرو پرت کردم.
امیدوار بودم که تا آخر اون شب توسط اون پیرمرد دیک پالسیده مورد
تجاوز قرار نگیرم.
______________________________________________
بعد از یک ساعت و نیمی که به لطف تعداد زیاد مشتری ها, مدام در حال
رفت و آمد بین سالن کوچیک رستوران و آشپزخونه بودم, باالخره فرصتی
پیدا کردم و روی یکی از صندلی های چوبی سالن نشستم
تنها حسن این حجم از کار, این بود که زیاد با اون پیر خرفت تنها نشده
بودم. البته اگر اون یکباری که دستش رو روی کونم کشید و گفت اشتباها
داشت دنبال دستمالش میگشت رو ندید بگیریم.
دست هام رو بهم گره زدم و باالی سرم کشیدمشون تا از خستگیم کم شه.
لبهامو جمع کردم و نگاهی به گوشیم انداختم.
هنوز حتی یک پیام هم از یرین دریافت نکرده بودم که توش حرفی از
موفقیت بزنه!
البته نمیشد انتظار داشت که تو همون قرار اول با منیجر کیم تهیونگ,
آدرس آپارتمانش رو بدست بیاره اما خب. . . اون یرین بود!
هیچ چیزی از اون دختر بعید نبود. . . البته اگر سی و سه تا قرار قبلیش که
همون شب اول توشون شکست خورده بود رو فاکتور بگیریم.
محض رضای فاک حتی یه قرار موفقیت آمیز هم نداشت!!
آخرین بار پسری که سر قرار برده بودش, به بهانه رفتن به سرویس
بهداشتی تنهاش گذاشته بود و دیگه نیومده بود. . . و حتی اونقدر از گیر
نمایی به من تحویل داد.
-از آخرین باری که دیدمت خیلی میگذره
تعظیمی کردم و سعی کردم نهایت ادب رو حفظ کنم.
-درسته آقای لی. . .
با بدبختی نگاهی به جای خالی یرین انداختم.
تازه این حقیقت که قرار بود تمام شب رو با اون پیرمرد سر کنم برام
مسجل میشد.
حس میکردم با همون چشم های ریزش داره تمام بدنم رو اسکن و لخت
تصورم میکنه. . . چون همزمان که نگاهش روی رون هام میچرخید, زبونش
رو روی لب باریکش میکشید و حتی میتونستم پوزخند وحشتناکش رو حس
کنم.
-لباس کارت توی آشپزخونش. . .
بله ای زیر لب گفتم و با تعظیم دوباره, به سمت آشپزخونه دویدم
روپوش سفید رنگی که با نوار های قرمز مزین شده بود رو تن کردم و
بالتکلیف منتظر آقای لی موندم.
-سفارشای مشتریا رو ببر
با ورود پیرمرد به داخل اون مکان, صدای نخراشیدش توی گوشم پیچید.
-چشم االن. . .
ظرف هایی که روی میز گذاشت رو با عجله برداشتم و بعد تقریبا خودم رو
داخل راهرو پرت کردم.
امیدوار بودم که تا آخر اون شب توسط اون پیرمرد دیک پالسیده مورد
تجاوز قرار نگیرم.
______________________________________________
بعد از یک ساعت و نیمی که به لطف تعداد زیاد مشتری ها, مدام در حال
رفت و آمد بین سالن کوچیک رستوران و آشپزخونه بودم, باالخره فرصتی
پیدا کردم و روی یکی از صندلی های چوبی سالن نشستم
تنها حسن این حجم از کار, این بود که زیاد با اون پیر خرفت تنها نشده
بودم. البته اگر اون یکباری که دستش رو روی کونم کشید و گفت اشتباها
داشت دنبال دستمالش میگشت رو ندید بگیریم.
دست هام رو بهم گره زدم و باالی سرم کشیدمشون تا از خستگیم کم شه.
لبهامو جمع کردم و نگاهی به گوشیم انداختم.
هنوز حتی یک پیام هم از یرین دریافت نکرده بودم که توش حرفی از
موفقیت بزنه!
البته نمیشد انتظار داشت که تو همون قرار اول با منیجر کیم تهیونگ,
آدرس آپارتمانش رو بدست بیاره اما خب. . . اون یرین بود!
هیچ چیزی از اون دختر بعید نبود. . . البته اگر سی و سه تا قرار قبلیش که
همون شب اول توشون شکست خورده بود رو فاکتور بگیریم.
محض رضای فاک حتی یه قرار موفقیت آمیز هم نداشت!!
آخرین بار پسری که سر قرار برده بودش, به بهانه رفتن به سرویس
بهداشتی تنهاش گذاشته بود و دیگه نیومده بود. . . و حتی اونقدر از گیر
۸.۵k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.