فیک ٨
تا هانول بیاد نشستم با میونگ صحبت کردم
بنده
کوک کناره میونگ نشست و گفت
کوک: پدربزرگ
میونگ:بله
کوک:دیشب تصمیم گرفتم که بدزدمش
میونگ :فکر کردی به این راحتی !! تو فکر نکردی اگر تهیونگ بهفمه تو خواهرشو دزدیدی چه بالای سره خواهرت میاره
کوک:خودم فکر اینجاشو کردم خیالت راحت
میونگ:کوک میدونی که چرا بهت وقت دادم چون دلم نمیخواست آخرین نوهم رو ناراحت کنم
چون دوست داشتم پدرت که فقط دنباله پول بود مادرت با زور با بابات ازدواج کرد منم میجورشون کردم که بچه بیارن ولی در عوضش بابات پوله خوبی گیرش اومد کاری نکن از انتخابم پشیمون بشم
کوک:چشم(سرد
میونگ:آفرین فقط سعی کن دلشو ببری
کوک:اما پدر بزرگ اون خیلی زرنگ هست به این آسونی ها نمیشه دلشو برد
میونگ:پس من تور برای چی بزرگ کردم یه مافیا هیچ وقت تسلیم نمیشه فهمیدی (داد
کوک:بله پدر بزرگ
میونگ :نگاهش کن داره میاد
کوک:.......
هانول خیلی زیباه شده بود به قدری که کوک اسمه خودشو یادش رفته بود
میونگ:هی پسری هیز خودتو جمع کن
کوک تازه متوجه حرف میونگ شد خودش جمع کرد سریع دید هانول به سمتشون میاد اما هانول اونو نادیده گرفت کوک کمی ناراحت شد ولی به روی خودش نیاورد غرورش اجازه نمیداد کوک هیچ وقت کم نمیآورد پس شروع کرد به حرف زدن
(همون حرفا
ویو کوک
وقتی پدر بزرگ اینارو گفت پشیمون شدم بعد از اینکه هانول رفت برای چا اوون تتو بزنه گوشیمو داراودم به بچهها گفتم نقشه کنسله
پس باید خودم دست به کار بشم
رفتم بالا دره اتاقو باز کردم دیدم داره براش تتو میزنه خیالم راحت شد(چقدر منحرفه 😂
رفتم پایین نشستم فکر کنم چطوری دلشو به دست بیارم
ویوهانول
سعی کردم خیلی به کوک محل ندم ولی اون شروع کرد به حرف زدن خداااااا منو بکشم از دسته این به زور خودمو نگه داشتم تا ف*ح*ش ندم فقط با آرامش صحبت کردم
و بعد سریع موضوع عوض کردم به میونگ گفتم کجاست بعد بعد بهم گفت همون اتاقه هست منم سریع رفتم بالا دره اتاقه باز کردم دیدم چا اوون داره با گوشی صحبت میکنه وقتی منو دید سریع قطع کرد
رفتم سمتش نشستم روی صندلی بهش گفتم
هانول:بیا بشین تا بزنم
چا اوون:باشه
بنده
چا اوون نشست هانول هم شروع کرد به تتو زدن چند دقیقه شد با هانول نصفه شو زده بود داشت هنوز میزد که با حرف چا اوون جا خورد
بچهها چرا شرطو نمیرسونید هاااااا بیا بکشمتون😡
بعضی ها فقط لایک میکننن بقیه چی فقط میخونین ولی لایک نمیکنید
عمت بمیره اگر لایک نکنی
والا یه لایکی که چیزی ازتون کم نمیشه😒
شرط
نداره
بنده
کوک کناره میونگ نشست و گفت
کوک: پدربزرگ
میونگ:بله
کوک:دیشب تصمیم گرفتم که بدزدمش
میونگ :فکر کردی به این راحتی !! تو فکر نکردی اگر تهیونگ بهفمه تو خواهرشو دزدیدی چه بالای سره خواهرت میاره
کوک:خودم فکر اینجاشو کردم خیالت راحت
میونگ:کوک میدونی که چرا بهت وقت دادم چون دلم نمیخواست آخرین نوهم رو ناراحت کنم
چون دوست داشتم پدرت که فقط دنباله پول بود مادرت با زور با بابات ازدواج کرد منم میجورشون کردم که بچه بیارن ولی در عوضش بابات پوله خوبی گیرش اومد کاری نکن از انتخابم پشیمون بشم
کوک:چشم(سرد
میونگ:آفرین فقط سعی کن دلشو ببری
کوک:اما پدر بزرگ اون خیلی زرنگ هست به این آسونی ها نمیشه دلشو برد
میونگ:پس من تور برای چی بزرگ کردم یه مافیا هیچ وقت تسلیم نمیشه فهمیدی (داد
کوک:بله پدر بزرگ
میونگ :نگاهش کن داره میاد
کوک:.......
هانول خیلی زیباه شده بود به قدری که کوک اسمه خودشو یادش رفته بود
میونگ:هی پسری هیز خودتو جمع کن
کوک تازه متوجه حرف میونگ شد خودش جمع کرد سریع دید هانول به سمتشون میاد اما هانول اونو نادیده گرفت کوک کمی ناراحت شد ولی به روی خودش نیاورد غرورش اجازه نمیداد کوک هیچ وقت کم نمیآورد پس شروع کرد به حرف زدن
(همون حرفا
ویو کوک
وقتی پدر بزرگ اینارو گفت پشیمون شدم بعد از اینکه هانول رفت برای چا اوون تتو بزنه گوشیمو داراودم به بچهها گفتم نقشه کنسله
پس باید خودم دست به کار بشم
رفتم بالا دره اتاقو باز کردم دیدم داره براش تتو میزنه خیالم راحت شد(چقدر منحرفه 😂
رفتم پایین نشستم فکر کنم چطوری دلشو به دست بیارم
ویوهانول
سعی کردم خیلی به کوک محل ندم ولی اون شروع کرد به حرف زدن خداااااا منو بکشم از دسته این به زور خودمو نگه داشتم تا ف*ح*ش ندم فقط با آرامش صحبت کردم
و بعد سریع موضوع عوض کردم به میونگ گفتم کجاست بعد بعد بهم گفت همون اتاقه هست منم سریع رفتم بالا دره اتاقه باز کردم دیدم چا اوون داره با گوشی صحبت میکنه وقتی منو دید سریع قطع کرد
رفتم سمتش نشستم روی صندلی بهش گفتم
هانول:بیا بشین تا بزنم
چا اوون:باشه
بنده
چا اوون نشست هانول هم شروع کرد به تتو زدن چند دقیقه شد با هانول نصفه شو زده بود داشت هنوز میزد که با حرف چا اوون جا خورد
بچهها چرا شرطو نمیرسونید هاااااا بیا بکشمتون😡
بعضی ها فقط لایک میکننن بقیه چی فقط میخونین ولی لایک نمیکنید
عمت بمیره اگر لایک نکنی
والا یه لایکی که چیزی ازتون کم نمیشه😒
شرط
نداره
۲۱.۷k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.