فن فیک bungo stray cats ( پارت ۱۹ )
( پایان فصل ۲ : خواهران عجیب )
آکیو آروم گفت :( باشه ... بعدا می بینمت ) آکیکو شروع کرد به دویدن به سمت کامیلا و برای آکیو دست تکان داد . اکیو خودش بقیه راه را تا خانه رفت .
_______________________________
چند ساعت قبل در سازمان بعد از رفتن آکیو و آکیکو ؛ آتسوشی داشت چند تا پرونده را مرتب میکرد و آروم اهی کشید و گفت :( انگار همین دیروز بود که وارد سازمان شدم ، اون موقع فقط ۱۸ سالم بود ولی الان ۳۵ سالمه فکر میکنم خیلی پیر شدم ) دازای بلند خندید و گفت :( من که هنوز جوانم ... خیلی هم بعد این همه سال خوب ماندم ) کونیکیدا هم در جواب حرف دازای گفت :( آره خب اگه منم همش همه را اذیت کنم و حرص نخورم خوب میمانم ) آتسوشی آروم زیر لب گفت :( وای نه الان دعوا میشه ! ) دازای وقتی که داشت آتسوشی این حرف ها رو زیر لب میگفت بهش گفت :( آتسوشی گوشیت داره زنگ میخوره ) اتسوشی با تعجب گفت :( چی ؟ گوشیم ؟ ... اره داره زنگ میخوره چقدر حواس پرت شدم ) اتسوشی گوشیش را جواب داد و شروع کرد به حرف زدن . ۵ دقیقه بعد گوشی را قطع کرد و دوباره آه کشید دازای با تعجب پرسید :( چی شده ؟ کی بود ؟! ) آتسوشی با ناراحتی گفت :( پسرم دوباره تو مدرسه دعوا کرده ، ممکنه اخراجش کنند ) کونیکیدا عینکش را داد بالا و گفت :( اینکه خیلی بده باید یک فکری بکنی ) اتسوشی شروع کرد به فکر کردن و یک دفعه بلند گفت :( فهمیدم باید چیکار کنم ! ) کونیکیدا بهش گفت :( آروم ، خب میخوای چی کار کنی ؟ ) آتسوشی با خوشحالی گفت :( میشه کمکش کنید یکم خوب و منظم بشه ؟ ) کونیکیدا با تعجب گفت :( چی ؟! من ! ) اتسوشی سرش را تکان داد و گفت :( بله کونیکیدا سان شما می توانید بهش کمیک کنید .لطفا قبول کنید ) کونیکیدا گفت :( خب باشه ... ولی میخوای من چیکار کنم ؟ بهش بگم شیطنت نکنه ؟ من هنوز نتونستم دازای را آدم کنم ) اتسوشی آروم خندید و گفت :( نه فقط بهش یاد بدید نباید دعوا کنه و باید با نظم باشه همین ، مطمئنم هیچ کس بهتر از شما نمیتونه به من کمک کنه )
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
خب لازمه که این رو بگم که این عکس آکیکو هست ... بیشتر افراد سر پارت قبلی فکر کرده بودند آکیو هست ... ولی خب این آکیکو هست خواهر آکیو ..
آکیو آروم گفت :( باشه ... بعدا می بینمت ) آکیکو شروع کرد به دویدن به سمت کامیلا و برای آکیو دست تکان داد . اکیو خودش بقیه راه را تا خانه رفت .
_______________________________
چند ساعت قبل در سازمان بعد از رفتن آکیو و آکیکو ؛ آتسوشی داشت چند تا پرونده را مرتب میکرد و آروم اهی کشید و گفت :( انگار همین دیروز بود که وارد سازمان شدم ، اون موقع فقط ۱۸ سالم بود ولی الان ۳۵ سالمه فکر میکنم خیلی پیر شدم ) دازای بلند خندید و گفت :( من که هنوز جوانم ... خیلی هم بعد این همه سال خوب ماندم ) کونیکیدا هم در جواب حرف دازای گفت :( آره خب اگه منم همش همه را اذیت کنم و حرص نخورم خوب میمانم ) آتسوشی آروم زیر لب گفت :( وای نه الان دعوا میشه ! ) دازای وقتی که داشت آتسوشی این حرف ها رو زیر لب میگفت بهش گفت :( آتسوشی گوشیت داره زنگ میخوره ) اتسوشی با تعجب گفت :( چی ؟ گوشیم ؟ ... اره داره زنگ میخوره چقدر حواس پرت شدم ) اتسوشی گوشیش را جواب داد و شروع کرد به حرف زدن . ۵ دقیقه بعد گوشی را قطع کرد و دوباره آه کشید دازای با تعجب پرسید :( چی شده ؟ کی بود ؟! ) آتسوشی با ناراحتی گفت :( پسرم دوباره تو مدرسه دعوا کرده ، ممکنه اخراجش کنند ) کونیکیدا عینکش را داد بالا و گفت :( اینکه خیلی بده باید یک فکری بکنی ) اتسوشی شروع کرد به فکر کردن و یک دفعه بلند گفت :( فهمیدم باید چیکار کنم ! ) کونیکیدا بهش گفت :( آروم ، خب میخوای چی کار کنی ؟ ) آتسوشی با خوشحالی گفت :( میشه کمکش کنید یکم خوب و منظم بشه ؟ ) کونیکیدا با تعجب گفت :( چی ؟! من ! ) اتسوشی سرش را تکان داد و گفت :( بله کونیکیدا سان شما می توانید بهش کمیک کنید .لطفا قبول کنید ) کونیکیدا گفت :( خب باشه ... ولی میخوای من چیکار کنم ؟ بهش بگم شیطنت نکنه ؟ من هنوز نتونستم دازای را آدم کنم ) اتسوشی آروم خندید و گفت :( نه فقط بهش یاد بدید نباید دعوا کنه و باید با نظم باشه همین ، مطمئنم هیچ کس بهتر از شما نمیتونه به من کمک کنه )
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
خب لازمه که این رو بگم که این عکس آکیکو هست ... بیشتر افراد سر پارت قبلی فکر کرده بودند آکیو هست ... ولی خب این آکیکو هست خواهر آکیو ..
۷۱.۱k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲