عشق سخت
پارت ۲۲
دو روز بعد
ا/ت ویو
داشتم با گوشیم حرف میزدم که یه صدایی رو پشتم شنیدم
برگشتم کوک بود
ا/ت: بعدا باهات حرف میزنم بای
گوشی رو قطع کردم
کوک: سلام
ا/ت: سلام چطوری اومدی تو آخه رمز در منو که بلد نیستی
کوک: با جیمین اومده بودیم اینجا دیدم رمزتو یاد گرفتم
ا/ت: آها بیا بشین
داشت میومد که متوجه لباسی که پوشیده بودم شدم یه نیم تنه و یک شلوارک کوتاه پوشیده بودم
ا/ت: کوک وایستا
سر جاش وایستاد
کوک: برای چی
ا/ت: خواهش میکنم برگرد لباسم خوب نیست من برم عوض کنم سریع میام
کوک برگشت
سریع دویدم رفتم سمت اتاقم یه لباس آدمکی پوشیدم اومدم بیرون (اسلاید دو)
کوک: اومدی
ا/ت: آره ببخشید
کوک: اشکال نداره
دیدم رو میز خوراکی چیده شده
ا/ت: کوک اینا رو تو گرفتی
کوک: آره گفتم یه چیزی هم بخوریم
ا/ت: نمیخواست بگیری من همیشه تو خونم خوراکی تا دلت بخواد پیدا میشه یعنی نصف وعده های غذایی من خوراکی هست
کوک: اوه پس دفعه بعدی نمیگیرم
دفعه بعد یعنی بازم قراره بیاد خونم وای خدا ذوق
ا/ت: باشه من میرم تلویزیونم رو روشن کنم
رفتم تلویزیون و پی اس روشن کردم دو تا دسته رو برداشتم و یکیشو دادم به کوک
ا/ت: خب بیا شروع کنیم هر کی برد
کوک: اوکی *جدی
مشغول بازی شدیم
هر دوتامون دلمون میخواست ببریم
دو دست اول رو کوک برو دست بعدش رو هم من
ا/ت: کوک تو خیلی حرفه ای هستی چرا من هر کاری میکنم به تو نمیرسم
کوک: چون استعداد نداری باید استعداد داشته باشی نداری
ا/ت: هی خودتی که استعداد نداری اَه رو مخ
کوک: خودتی که رو مخی
ا/ت: خودتی
مشغول بحث کردن شدیم ما یه دست بازی میکردیم یه ساعت بحث میکردیم
خودمون هم از کارامون سر در نمیاوردیم
بعد چند ساعت شام خوردیم یخورده حرف زدیم
کوک: من دیگه میخوام برم
ا/ت: اومم باشه
کوک: دفعه بعدی تو بیا خونه من
ا/ت: اوکی خدافظ
کوک رفت منم یه خورده دور و بر رو تمیز کردم گرفتم خوابیدم
چهار رو بعد
کوک ویو
خواستم برم پیش ا/ت یخورده سرگرم شم
رسیدم دم در خونش میخواستم از ماشین بیام پایین که دیدم ا/ت با دو تا از دوستاش از خونه اومدن بیرون
یونا: قراره بریم بار کلی اونجا بخوریم *بلند
ا/ت: حالا آروم باش میخوای عابرو منو جلو همسایه هو ببری
سولی: آره ذوق نداره همیشه میریم
سوار ماشین شدن و رفتن
نمیدونم چرا ولی دنبالشون رفتم
رفتن یه یکی از شلوغ ترین بار های توی شهر که اونجا تجاوز زیاد میشه
برای اینکه کسی منو نشناسه ماسک زدم و کلاه پوشیدم و رفتم تو
یجا نشستم که بتونم ا/ت رو ببینم ولی چرا یه همچین لباسی پوشیده بود که حتی با همین لباسم پسرا رو به خودش جذب میکرد (اسلاید سه)
یه ساعت بعد
ا/ت ویو
به بچه ها گفتم میرم دستشویی
رفتم میخواستم برم پیش بچه ها که یه مرده هیکلی ای اومد سمتم....
ادامه توی پارت بعد....
دو روز بعد
ا/ت ویو
داشتم با گوشیم حرف میزدم که یه صدایی رو پشتم شنیدم
برگشتم کوک بود
ا/ت: بعدا باهات حرف میزنم بای
گوشی رو قطع کردم
کوک: سلام
ا/ت: سلام چطوری اومدی تو آخه رمز در منو که بلد نیستی
کوک: با جیمین اومده بودیم اینجا دیدم رمزتو یاد گرفتم
ا/ت: آها بیا بشین
داشت میومد که متوجه لباسی که پوشیده بودم شدم یه نیم تنه و یک شلوارک کوتاه پوشیده بودم
ا/ت: کوک وایستا
سر جاش وایستاد
کوک: برای چی
ا/ت: خواهش میکنم برگرد لباسم خوب نیست من برم عوض کنم سریع میام
کوک برگشت
سریع دویدم رفتم سمت اتاقم یه لباس آدمکی پوشیدم اومدم بیرون (اسلاید دو)
کوک: اومدی
ا/ت: آره ببخشید
کوک: اشکال نداره
دیدم رو میز خوراکی چیده شده
ا/ت: کوک اینا رو تو گرفتی
کوک: آره گفتم یه چیزی هم بخوریم
ا/ت: نمیخواست بگیری من همیشه تو خونم خوراکی تا دلت بخواد پیدا میشه یعنی نصف وعده های غذایی من خوراکی هست
کوک: اوه پس دفعه بعدی نمیگیرم
دفعه بعد یعنی بازم قراره بیاد خونم وای خدا ذوق
ا/ت: باشه من میرم تلویزیونم رو روشن کنم
رفتم تلویزیون و پی اس روشن کردم دو تا دسته رو برداشتم و یکیشو دادم به کوک
ا/ت: خب بیا شروع کنیم هر کی برد
کوک: اوکی *جدی
مشغول بازی شدیم
هر دوتامون دلمون میخواست ببریم
دو دست اول رو کوک برو دست بعدش رو هم من
ا/ت: کوک تو خیلی حرفه ای هستی چرا من هر کاری میکنم به تو نمیرسم
کوک: چون استعداد نداری باید استعداد داشته باشی نداری
ا/ت: هی خودتی که استعداد نداری اَه رو مخ
کوک: خودتی که رو مخی
ا/ت: خودتی
مشغول بحث کردن شدیم ما یه دست بازی میکردیم یه ساعت بحث میکردیم
خودمون هم از کارامون سر در نمیاوردیم
بعد چند ساعت شام خوردیم یخورده حرف زدیم
کوک: من دیگه میخوام برم
ا/ت: اومم باشه
کوک: دفعه بعدی تو بیا خونه من
ا/ت: اوکی خدافظ
کوک رفت منم یه خورده دور و بر رو تمیز کردم گرفتم خوابیدم
چهار رو بعد
کوک ویو
خواستم برم پیش ا/ت یخورده سرگرم شم
رسیدم دم در خونش میخواستم از ماشین بیام پایین که دیدم ا/ت با دو تا از دوستاش از خونه اومدن بیرون
یونا: قراره بریم بار کلی اونجا بخوریم *بلند
ا/ت: حالا آروم باش میخوای عابرو منو جلو همسایه هو ببری
سولی: آره ذوق نداره همیشه میریم
سوار ماشین شدن و رفتن
نمیدونم چرا ولی دنبالشون رفتم
رفتن یه یکی از شلوغ ترین بار های توی شهر که اونجا تجاوز زیاد میشه
برای اینکه کسی منو نشناسه ماسک زدم و کلاه پوشیدم و رفتم تو
یجا نشستم که بتونم ا/ت رو ببینم ولی چرا یه همچین لباسی پوشیده بود که حتی با همین لباسم پسرا رو به خودش جذب میکرد (اسلاید سه)
یه ساعت بعد
ا/ت ویو
به بچه ها گفتم میرم دستشویی
رفتم میخواستم برم پیش بچه ها که یه مرده هیکلی ای اومد سمتم....
ادامه توی پارت بعد....
۳.۶k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.