فیک تهیونگ (عشق+بی انتها)p82
هیناه
از اتاق خارج شدم و سویون رو تنها گذاشتم
گوش کردن چیو درست میکرد؟! هیچی
دوباره یکسره برگشتم هتل ، مشغول کار بودمو همراهش غذا هم میخوردم ، سخت باید کار میکردیم این روزا تا چیزی به هم نخوره،اما خورده بود که.
به دره اتاق چند تقه زده شد،ایندفعه برای احتیاط از چشمی در به بیرون نگاه کردم ، یکی از خدمه های نظافت بود.
با لبخند و خونسردی درو باز کردم زن چند ثانیه فقط زل زد بهم بعد از کناره دیوار تهیونگ اومد تو و درو بست
با چشمای گرد شده نگاش میکردم
_چیکار داری میکنیییی؟
_تقصیره خودته
_از دست شما کجای دنیا آرامش دارم من؟
_از دست من که هیچ جا بقیه رو نمیدونم
اینقدر جیغ جیغ کردم که دستشو گذاشت روی لبام
_یکم آروم میمونی؟
_نههه
_خیلی خب از راه خودم وارد میشم
یهو انداختم روی کولش
_چیکار میکنی ولم کن
_باید برای تو زور به کار ببرم
_تهیونگگگ
_تو فقط صدام کن عزیزم
با حالت گریه گفتم: بزارم زمین
همه با تعجب نگامون میکردن،ابروم رفت
گذاشتم تو ماشین خواستم پیاده بشم که با حالت تهدید نگام کرد و کمربندمو بست.
همین که سوار شد قفل درو زد
دست به سینه با اخم به روبه رو خیره شده بودم
دستمو گرفتو به زور گذاشت روی دنده و محکم نگه داشت.
_بهت گفتم هرچی بشه حق نداری خودتو ازم بگیری
سعی در نگه داشتن اخمام داشتم
_تقصیره خودته،چرا از شهر خارج شدیم ؟ کجا داری میری؟
از اتاق خارج شدم و سویون رو تنها گذاشتم
گوش کردن چیو درست میکرد؟! هیچی
دوباره یکسره برگشتم هتل ، مشغول کار بودمو همراهش غذا هم میخوردم ، سخت باید کار میکردیم این روزا تا چیزی به هم نخوره،اما خورده بود که.
به دره اتاق چند تقه زده شد،ایندفعه برای احتیاط از چشمی در به بیرون نگاه کردم ، یکی از خدمه های نظافت بود.
با لبخند و خونسردی درو باز کردم زن چند ثانیه فقط زل زد بهم بعد از کناره دیوار تهیونگ اومد تو و درو بست
با چشمای گرد شده نگاش میکردم
_چیکار داری میکنیییی؟
_تقصیره خودته
_از دست شما کجای دنیا آرامش دارم من؟
_از دست من که هیچ جا بقیه رو نمیدونم
اینقدر جیغ جیغ کردم که دستشو گذاشت روی لبام
_یکم آروم میمونی؟
_نههه
_خیلی خب از راه خودم وارد میشم
یهو انداختم روی کولش
_چیکار میکنی ولم کن
_باید برای تو زور به کار ببرم
_تهیونگگگ
_تو فقط صدام کن عزیزم
با حالت گریه گفتم: بزارم زمین
همه با تعجب نگامون میکردن،ابروم رفت
گذاشتم تو ماشین خواستم پیاده بشم که با حالت تهدید نگام کرد و کمربندمو بست.
همین که سوار شد قفل درو زد
دست به سینه با اخم به روبه رو خیره شده بودم
دستمو گرفتو به زور گذاشت روی دنده و محکم نگه داشت.
_بهت گفتم هرچی بشه حق نداری خودتو ازم بگیری
سعی در نگه داشتن اخمام داشتم
_تقصیره خودته،چرا از شهر خارج شدیم ؟ کجا داری میری؟
۵.۲k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.