پارت ۸۱
"جیمین"
بغلش کردم و اونم متقابلا بغلم کرد
ات : جیمین....
شنل و ماسک رو در اورد و همه سربازا و پسرا...و همچنین یونگی و جین...شوکه شده بودن
ات : بچه ها*لبخند*بالاخره پیداتون کردم
همه از دیدن ات شوکه شده بودن...یونگی نزدیک تر اومد
یونگی : ا..ات...ات...این واقعا..خ..خودتی*بغض*
ات :* لبخند* فرمانده مین...چقد گذشته؟۳ سال؟....چرا اینقد عوض شدین ؟..خیلی منتظر موندم
یونگی : ات...هق...متاسفم...متاسفم که منتظر گذاشتیمت *گریه*
ات : تهیونگ...جونگ کوک...جیمین..فرمانده کیم...بچه ها..دلم برا همتون تنگ شده بود....فکر میکردم کارم تمومه..
تهیونگ : ات
کوک : * بغض*
فرمانده مین ات رو بغل کرد
یونگی : خیلی نگران بودم...فکر میکردم دیگه برنمیگردی..
ات : فرمانده مین...من دیگه بچه نیستم..الان دیگه ۲۰ سالم شده
یونگی : بازم..برای من هنوز همون دختر ۱۳ سالی
جین : بیاین جلوتر دیگه خجالت نکشید...یونگی پفیوز چصو سربازمو بده من فقد تو دلتنگش نیستی
جین ات رد بغل کرد و تعظیم محترمانه ای تحویل هم دادن
جین : خوشحالم برگشتی
اولین باره همچین چیزی از جین میشنوم
ات رفت سمت کوک و تهیونگ
ات : چقد بزرگ شدین
کوک : اینقد اشک ریختم تو این سه سال که دیگه نای گریه کردن ندارم
تهیونگ : ات...این سه سال رو چطور گذروندی
ات : گذشته رو بی خیال...مهم اینکه کسی اسیب ندیده..البته بجز سونگ اونی
کوک : ات
ات : هوم؟
"ات"
کوک و تهیونگ دوتاشون منو رو سرم بوسیدن که باعث شد لپام سرخ بشه
لبخندی زدم و بغلشون کردم
نامجون : سرباز لی!
برگشتم که نیزه ای از جفت سرم رد شد
یونگی : ه..هوی نامجون
جین : معلومه داشتی چیکار میکردی
ات : نه...میدونستم نیزه خطا میره
پسرا : هوم؟(눈‸눈)
ات : وزش باد الان مناسب پرت کردن نیزه نیس فرمانده
نامجون : همونطور که ازت انتظار میرفت
فرمانده حالت حمله گرفت...فهمیدم میخواد بجنگیم...دیگه بدون شنل معذب نمیشم
+ باسنشوووو
یونگی : جین اگه سربازاتو کنترل نمیکنی من دست بکار میشم (ー_ー )
جین : اوکی اوکی
به محض اینکه فرمانده اومد جلو با یه حرکت انداختمش زمین
انگار که از قبل قوی تر شدم
جین : چ..چقد
کوک : سریع بود
تهیونگ : اخرین بار که ات فرمانده رو شکست داد...بزور بود
جیمین : ولی الان...
جین ؛ من از این دختر میترسم(・・;)
ات : مشتاق دیدار..فرمانده*لبخند*
*یونگی*
چهرش...چقد عوض شده...جوون شده...موهاش بلندتر شده...اندامش جذاب تر شده...راسته که میگن بعد ۱۸ سالگی انسان زیبا تر میشه
جین : یونگی؟•-•
یونگی : ه...هوم؟
جین : محوش شدی•-•
زدم تو کمرش
یونگی : خفه شو پدصگ(´Д` )
جین : عایی(T-T)
بغلش کردم و اونم متقابلا بغلم کرد
ات : جیمین....
شنل و ماسک رو در اورد و همه سربازا و پسرا...و همچنین یونگی و جین...شوکه شده بودن
ات : بچه ها*لبخند*بالاخره پیداتون کردم
همه از دیدن ات شوکه شده بودن...یونگی نزدیک تر اومد
یونگی : ا..ات...ات...این واقعا..خ..خودتی*بغض*
ات :* لبخند* فرمانده مین...چقد گذشته؟۳ سال؟....چرا اینقد عوض شدین ؟..خیلی منتظر موندم
یونگی : ات...هق...متاسفم...متاسفم که منتظر گذاشتیمت *گریه*
ات : تهیونگ...جونگ کوک...جیمین..فرمانده کیم...بچه ها..دلم برا همتون تنگ شده بود....فکر میکردم کارم تمومه..
تهیونگ : ات
کوک : * بغض*
فرمانده مین ات رو بغل کرد
یونگی : خیلی نگران بودم...فکر میکردم دیگه برنمیگردی..
ات : فرمانده مین...من دیگه بچه نیستم..الان دیگه ۲۰ سالم شده
یونگی : بازم..برای من هنوز همون دختر ۱۳ سالی
جین : بیاین جلوتر دیگه خجالت نکشید...یونگی پفیوز چصو سربازمو بده من فقد تو دلتنگش نیستی
جین ات رد بغل کرد و تعظیم محترمانه ای تحویل هم دادن
جین : خوشحالم برگشتی
اولین باره همچین چیزی از جین میشنوم
ات رفت سمت کوک و تهیونگ
ات : چقد بزرگ شدین
کوک : اینقد اشک ریختم تو این سه سال که دیگه نای گریه کردن ندارم
تهیونگ : ات...این سه سال رو چطور گذروندی
ات : گذشته رو بی خیال...مهم اینکه کسی اسیب ندیده..البته بجز سونگ اونی
کوک : ات
ات : هوم؟
"ات"
کوک و تهیونگ دوتاشون منو رو سرم بوسیدن که باعث شد لپام سرخ بشه
لبخندی زدم و بغلشون کردم
نامجون : سرباز لی!
برگشتم که نیزه ای از جفت سرم رد شد
یونگی : ه..هوی نامجون
جین : معلومه داشتی چیکار میکردی
ات : نه...میدونستم نیزه خطا میره
پسرا : هوم؟(눈‸눈)
ات : وزش باد الان مناسب پرت کردن نیزه نیس فرمانده
نامجون : همونطور که ازت انتظار میرفت
فرمانده حالت حمله گرفت...فهمیدم میخواد بجنگیم...دیگه بدون شنل معذب نمیشم
+ باسنشوووو
یونگی : جین اگه سربازاتو کنترل نمیکنی من دست بکار میشم (ー_ー )
جین : اوکی اوکی
به محض اینکه فرمانده اومد جلو با یه حرکت انداختمش زمین
انگار که از قبل قوی تر شدم
جین : چ..چقد
کوک : سریع بود
تهیونگ : اخرین بار که ات فرمانده رو شکست داد...بزور بود
جیمین : ولی الان...
جین ؛ من از این دختر میترسم(・・;)
ات : مشتاق دیدار..فرمانده*لبخند*
*یونگی*
چهرش...چقد عوض شده...جوون شده...موهاش بلندتر شده...اندامش جذاب تر شده...راسته که میگن بعد ۱۸ سالگی انسان زیبا تر میشه
جین : یونگی؟•-•
یونگی : ه...هوم؟
جین : محوش شدی•-•
زدم تو کمرش
یونگی : خفه شو پدصگ(´Д` )
جین : عایی(T-T)
۶۳.۷k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.