رز خونی
#رزخونی
#part2
صبح از خواب بیدار شد آهو کوچولو بیدار شده بود دخترک از جاش بلند شد و پاهاشو تو آب انداخت بعد چند دقیقه پاهاش به دم پری تغییر کرد و پرید تو آب و رفت ته آب تو آب چرخی زد و اومد بیرون که چشمش به چیز خورد یه آدم؟کنار دریاچه بیهوش افتاده بود اول ترسید ولی بعد به طرف بیرون آب رفت و کنار اون مرد نشست به صورتش خیره شد از سرتا پا نگاش کرد که متوجه زخمی رو شکمش شد اون پسر رو رو کمرش انداخت خیلی سنگین بود ولی باز اونو برد تو قار لباسشو در آورد چه بدن عضله ای و سفیدی داشت الان وقت هیز بازی نبود یسری دارو گیاهی آورد و زخمشو با اونا پوشوند و با پایین لباسش بست جلو صورتش قرار گرفت و دستشو رو جایه زخم مرد گذاشت و آوازی دلنشین رو زمزمه کرد که باعث بهبودی حالش میشد کمی به چهرش نگاه و بدنشو بو کرد سمت صورتش رفت زبونشو در آورد خواست لیسی به گونش بزنه که چشما اون مرد یهو باز شد و مردمک چشماش به قرمزی میزد رز از ترس جیغ زد و رفت عقب و به سنگ چسبید از ترس قفسه سینش بالا پایین میشد اون مرد از جاش بلند و با چشما وحشیش به رز نگاه کرد که طولی نکشید چشماش به حالت طبیعی برگشت اما مردمک چشمش هنوز قرمز بود
؟اینجا کجاست؟تو کی؟
رز:م من باید اینو ازت بپرسم
؟تو منو آوردی اینجا
رز:چون بیهوش بودی
رز از جاش بلند شد و وایساد
رز:بعدشم زخمی بودی اینجا هم خونه منه
مرد از سرتا پا به دختره روبه رو شد هرچقدر خودش واسه دخترک عجیب بود دخترکم واسه اون عجیب بود
...چرا باید همچین جایی زندگی کنی؟
رز:مشکلش چیه؟خودمو معرفی نکردم اسمم رزه بعد از اینکه شکارچیا به خانوادم رو کشتن اومدم اینجا
کوک:منم جونگ کوکم
کوک هم از جاش بلند شد و نزدیک رز رفت
کوک:دختر خوشگلی هستی
رز از خجالت سرخ شد و موهاشو خاروند
رز:نظر لطفته
کوک:من نیاز به خون دارم
رز:خ خون؟
کوک:میدونی دو روزه گرسنه ام؟
رز:خب نمیدونم خونم بهت میسازه یا نه
کوک بیشتر نزدیک دخترک شد و بوش کرد خونش اونقدر شیرین بود که میتونست اون رو تا ابد زنده نگه داره دندونا نیشش بلند شدن رد گردنش رو گرفت و نقطه مورد نظرش رو پیدا کرد و دندوناشو تو گردن دختر خالی کرد دخترک از درد ناله ای کرد
رز:ه هعی وایستا....
#part2
صبح از خواب بیدار شد آهو کوچولو بیدار شده بود دخترک از جاش بلند شد و پاهاشو تو آب انداخت بعد چند دقیقه پاهاش به دم پری تغییر کرد و پرید تو آب و رفت ته آب تو آب چرخی زد و اومد بیرون که چشمش به چیز خورد یه آدم؟کنار دریاچه بیهوش افتاده بود اول ترسید ولی بعد به طرف بیرون آب رفت و کنار اون مرد نشست به صورتش خیره شد از سرتا پا نگاش کرد که متوجه زخمی رو شکمش شد اون پسر رو رو کمرش انداخت خیلی سنگین بود ولی باز اونو برد تو قار لباسشو در آورد چه بدن عضله ای و سفیدی داشت الان وقت هیز بازی نبود یسری دارو گیاهی آورد و زخمشو با اونا پوشوند و با پایین لباسش بست جلو صورتش قرار گرفت و دستشو رو جایه زخم مرد گذاشت و آوازی دلنشین رو زمزمه کرد که باعث بهبودی حالش میشد کمی به چهرش نگاه و بدنشو بو کرد سمت صورتش رفت زبونشو در آورد خواست لیسی به گونش بزنه که چشما اون مرد یهو باز شد و مردمک چشماش به قرمزی میزد رز از ترس جیغ زد و رفت عقب و به سنگ چسبید از ترس قفسه سینش بالا پایین میشد اون مرد از جاش بلند و با چشما وحشیش به رز نگاه کرد که طولی نکشید چشماش به حالت طبیعی برگشت اما مردمک چشمش هنوز قرمز بود
؟اینجا کجاست؟تو کی؟
رز:م من باید اینو ازت بپرسم
؟تو منو آوردی اینجا
رز:چون بیهوش بودی
رز از جاش بلند شد و وایساد
رز:بعدشم زخمی بودی اینجا هم خونه منه
مرد از سرتا پا به دختره روبه رو شد هرچقدر خودش واسه دخترک عجیب بود دخترکم واسه اون عجیب بود
...چرا باید همچین جایی زندگی کنی؟
رز:مشکلش چیه؟خودمو معرفی نکردم اسمم رزه بعد از اینکه شکارچیا به خانوادم رو کشتن اومدم اینجا
کوک:منم جونگ کوکم
کوک هم از جاش بلند شد و نزدیک رز رفت
کوک:دختر خوشگلی هستی
رز از خجالت سرخ شد و موهاشو خاروند
رز:نظر لطفته
کوک:من نیاز به خون دارم
رز:خ خون؟
کوک:میدونی دو روزه گرسنه ام؟
رز:خب نمیدونم خونم بهت میسازه یا نه
کوک بیشتر نزدیک دخترک شد و بوش کرد خونش اونقدر شیرین بود که میتونست اون رو تا ابد زنده نگه داره دندونا نیشش بلند شدن رد گردنش رو گرفت و نقطه مورد نظرش رو پیدا کرد و دندوناشو تو گردن دختر خالی کرد دخترک از درد ناله ای کرد
رز:ه هعی وایستا....
۲.۹k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.