Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
گوشیمو ورداشتم ک دیدم حنانه
دریا: سلام حنانه خوبی
حنانه: تو خبی رسیدین؟
دریا: اره شما چی چیکار میکنید
حنانه:اینجا ک کلا بهم ریخته بابا از ترس ابروش بهم گفت ک دریا سیاوش باهام دیگ از عروسی فرار کردن رفتن شمال تنها باشن سیاوش هم قایم کرد
دریا: خوبه بزار همنجور ابروش بره تا درسی بشه ک منو زورکی عروس نکنه
حنانه: حالا خودت خبی؟ کامیار خوبه؟
دریا: اره همه خوبیم
حنانه: من برم مامان صدا میزنه
دریا: باشه مراقب خودتون باشید
گوشی رو قطع کردم و یک نفس عمیقی کشیدم
کامیار: یک جوری گفتی یکی تغیبم میکنه ک ترسیدم
دریا: من خودم ک قلبم داشت تند تند میزد
کامیار: کجا رفته بودی؟
دریا: خیر سرم برم نون بگیرم
کامیار:خودت میرفتم فداتشم
دریا: گفتم یکم حال هوام عوض بشه
بعدظهر شد همنجور بیکار نشسته بودیم
کامیار: بگیم بچه ها بیاین اینجا؟ صدرا بهرام مبینا کمند
دریا: فکر خوبی بریم دریا اونجا یکم فکر کنم تا بگم بیاین یا نه
کامیار: باشه عشقم حاظرشو بریم
لباس هامو تنم کردم(استایلشو میزارم) و با کامیار پیاده به طرف دریا رفتیم دست هایی هم دیگ رو گرفته بودیم خیلی حس خوبی میداد رسیدیم به دم دریا یک روفرشی اورده بودیم انداختیم و نشستیم من خودمو تو بغل کامیار جا دادم
(دریا)
کنار دریا تو بغل هم نشسته بودیم حس خوبی داشت صدای امواج که به ساحل میخوره، بوی نمک و دریا، و غروبی که روی آب میدرخشه دلم میخواست زمان نگذره
دریا:میگم عشق همیشه پایدار میمونه؟
کامیار: عشق ممکنه تغییر کنه، اما عمق احساسات و تجربیات مشترک ما رو به هم نزدیکتر میکنه، باید یاد بگیریم که عشق رو در لحظه زندگی کنیم
کامیار:از ارزوهات بگو؟
دریا:ارزوهام خیلین ولی میگم دوست دارم به دور کل دنیا سفر کنم و تمام زیبایی هایی دنیارو بیبینم دوست دارم خانواده مون بزرگ کنیم باهام دیگ یک زندگی بدون دردسر و اینک باهام دیگ تا ابد عاشق هم باشیم
اینو ک گفت کامیار شروع کردن به بوسیدن دریا
دریا:کامیار بریم اب بازی؟
کامیار:بریم
دوتایشون بلند شدن ورفتن تو دریا و شروع کردن به اب بازی کردن و روی هم دیگ اب میریختن و خوشحال بودن بادی نسیمی میومد غروب شده بود و اسمان نارنجی شده بود دوتایشون خوشحال بودن ک بهم دیگ رسیدن
کامیار:دریا من غروب افتاب توصیف میکنی؟
دریا شروع میکنه به توصیف کردن غروب
گوشیمو ورداشتم ک دیدم حنانه
دریا: سلام حنانه خوبی
حنانه: تو خبی رسیدین؟
دریا: اره شما چی چیکار میکنید
حنانه:اینجا ک کلا بهم ریخته بابا از ترس ابروش بهم گفت ک دریا سیاوش باهام دیگ از عروسی فرار کردن رفتن شمال تنها باشن سیاوش هم قایم کرد
دریا: خوبه بزار همنجور ابروش بره تا درسی بشه ک منو زورکی عروس نکنه
حنانه: حالا خودت خبی؟ کامیار خوبه؟
دریا: اره همه خوبیم
حنانه: من برم مامان صدا میزنه
دریا: باشه مراقب خودتون باشید
گوشی رو قطع کردم و یک نفس عمیقی کشیدم
کامیار: یک جوری گفتی یکی تغیبم میکنه ک ترسیدم
دریا: من خودم ک قلبم داشت تند تند میزد
کامیار: کجا رفته بودی؟
دریا: خیر سرم برم نون بگیرم
کامیار:خودت میرفتم فداتشم
دریا: گفتم یکم حال هوام عوض بشه
بعدظهر شد همنجور بیکار نشسته بودیم
کامیار: بگیم بچه ها بیاین اینجا؟ صدرا بهرام مبینا کمند
دریا: فکر خوبی بریم دریا اونجا یکم فکر کنم تا بگم بیاین یا نه
کامیار: باشه عشقم حاظرشو بریم
لباس هامو تنم کردم(استایلشو میزارم) و با کامیار پیاده به طرف دریا رفتیم دست هایی هم دیگ رو گرفته بودیم خیلی حس خوبی میداد رسیدیم به دم دریا یک روفرشی اورده بودیم انداختیم و نشستیم من خودمو تو بغل کامیار جا دادم
(دریا)
کنار دریا تو بغل هم نشسته بودیم حس خوبی داشت صدای امواج که به ساحل میخوره، بوی نمک و دریا، و غروبی که روی آب میدرخشه دلم میخواست زمان نگذره
دریا:میگم عشق همیشه پایدار میمونه؟
کامیار: عشق ممکنه تغییر کنه، اما عمق احساسات و تجربیات مشترک ما رو به هم نزدیکتر میکنه، باید یاد بگیریم که عشق رو در لحظه زندگی کنیم
کامیار:از ارزوهات بگو؟
دریا:ارزوهام خیلین ولی میگم دوست دارم به دور کل دنیا سفر کنم و تمام زیبایی هایی دنیارو بیبینم دوست دارم خانواده مون بزرگ کنیم باهام دیگ یک زندگی بدون دردسر و اینک باهام دیگ تا ابد عاشق هم باشیم
اینو ک گفت کامیار شروع کردن به بوسیدن دریا
دریا:کامیار بریم اب بازی؟
کامیار:بریم
دوتایشون بلند شدن ورفتن تو دریا و شروع کردن به اب بازی کردن و روی هم دیگ اب میریختن و خوشحال بودن بادی نسیمی میومد غروب شده بود و اسمان نارنجی شده بود دوتایشون خوشحال بودن ک بهم دیگ رسیدن
کامیار:دریا من غروب افتاب توصیف میکنی؟
دریا شروع میکنه به توصیف کردن غروب
۹.۹k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.