«دفترچه خاطرات»

«دفترچه خاطرات»
فصل اول
پارت ۱



نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودشو طبیعی نشون بده.نباید بیشتر از این معطل میکرد باید می‌گفت.همه منتظر داشتن نگاهش می‌کردن.همه استرس داشتن.یعنی چی شده بود که داییشون از اینچئون اومده بود اینجا؟

@خب ببینین نمی‌خوام یهویی بگم

و ی قطره اشک ریخت
ی قطره اشک دیگه ام ریخت
و یکی دیگه
و باز هم یکی دیگه

@راستش برا من از همتون سخت تره ولی هانا، سئونگهو، جونگوو شما دیگه بزرگ شدین.میتونین با این مسئله کنار بیاین

_ دایی میگین چی شده؟
@پدرومادرتون تو راه اینچئون تصادف کردن
_چی؟ خب...خب چیزه آدرس بیمارستان.کجان الان؟
+ ی دقیقه آروم بگیر دایی حرف بزنه دیگه عهه
@اونا زنده نموندن.درجا کشته شدن.


آره بدترین خبر ممکن.بدترین اتفاق ممکن.این یعنی تنهایی.بدبختی.یتیمی.هانا از جاش بلند شد نه به خاطر اینکه بره جایی. نه به خطر اینکه گربه و داد و بیداد کنه.داشت می‌رفت سمت آشپزخونه الان فقط به ی چاقو نیاز داشت.اما نتونست.هنوز یک ثانیه نشده بود که بلند شده بود اما یهو افتاد زمین.ولی بیهوش نشد.













این تازه شروع مصیبتا بود.
















گایز از پارت بعدی داستان شروع میشه.


و... اگه منتظر مینسونگین از پارت ۱۲ فصل دوم شروع میشه.