•🌼✨•
•🌼✨•
•💌•خاطره ای از شهید محمدابراهیم همت
سرتا پاش خاکی و چشماش سرخ شده بود از سوز سرما. دوماهی بود که ندیده بودمش. از چهره اش معلوم بود خیلی حالش ناجوره. اما رفت و وضو گرفت تا نماز بخونه. گفتم: شما حالت خوب نیست، لااقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور، بعد نماز بخون. سرسجاده ایستاد نگاهی بهم کرد و گفت: من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم. کنارش ایستادم. حس می کردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین. تا آخر نماز ایستادم تا اگه خواست بیفته بگیرمش. حتی توی اون شرایط سخت هم حاضر نشد نماز اول وقتش ترک بشه...
📚منبع : یادگاران - کتاب همت ،صفحه۵۶
[سلام بر شهیدان راه حق...✨]
#به_سوی_روشنایی✨🌼
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#شهدا_شرمنده_ایم
۱اسفند۱۴۰۱
•💌•خاطره ای از شهید محمدابراهیم همت
سرتا پاش خاکی و چشماش سرخ شده بود از سوز سرما. دوماهی بود که ندیده بودمش. از چهره اش معلوم بود خیلی حالش ناجوره. اما رفت و وضو گرفت تا نماز بخونه. گفتم: شما حالت خوب نیست، لااقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور، بعد نماز بخون. سرسجاده ایستاد نگاهی بهم کرد و گفت: من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم. کنارش ایستادم. حس می کردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین. تا آخر نماز ایستادم تا اگه خواست بیفته بگیرمش. حتی توی اون شرایط سخت هم حاضر نشد نماز اول وقتش ترک بشه...
📚منبع : یادگاران - کتاب همت ،صفحه۵۶
[سلام بر شهیدان راه حق...✨]
#به_سوی_روشنایی✨🌼
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#شهدا_شرمنده_ایم
۱اسفند۱۴۰۱
۶.۷k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.