عشق یا قتل پارت ۱۰
پارت ۱۰ ق ۱: یونگی....با این اطلاعاتی ک از اسلحه داری پس میتونی شلیک کنی بزن
+ ممنون میشم یه بار جهت اینکه نکشمت بهم توضیح بدی!
این چه حرفی بود زدم....واح ا/ت چت شده ؟.....قیافشو......انگار حرفمو جدی گرفت.....من که تا حالا تیری شلیک نکردم الان چیکار کنم!؟
یونگی اومد کنارم ایستاد و داشت کاری میکرد ک درست وایستم و کلت رو درست بگیرم در همین حین جونگ کوک دوباره اومد.....اییششش این مگه کار و باز نداره همش پیداش میشه؟
جونگ کوک....یونگی بهش دست نزن!
یونگی در لحظه ای ازم سه قدم فاصله گرفت
جونگ کوک اومد کنارم و خودش درستم کرد ...... یه دقه احساس میکنم کی هستم هر کی بخواد میاد اینطوری بهم دست میزنه و درستم میکنه.....واع مگه من کار دستی ام؟..... در همین حین بود ک خودشو کنار لبام نگه داشت ..... منم جهت اینکه کاری نکنه گلوله ای شلیک کردم ک از بیخ گوشش رد شد و سریع ایستاد
جونگ کوک .... روانی چته؟.....گوشم ..... یونگی تا شب باهاش کار میکنی و امشب بهش غذا نمیدی!
با تعجب گفتم
ا/ت ....چرا !؟ مگه چیکار کردم ..... حالا خوبه گلوله به گوشت نخورده!
اعصبانیت از چهره اش میبارید محکم دستاشو دور کمرم قفل کرد وعقبی خم شدم ک نزدیک نشه ولی میومد جلو
جونگ کوک..... بهت گفتم اینقدر راه نرو رو اعصاب من!......گفتم اگه اعصبانیم کنی جلوی همه ممکنه هر بلایی سرت بیارم!.....هواستو جمع کن مین ا/ت!
کلشو کنار گردنم برد و گاز محکمی ازش گرفت ک جیغ بلندی کشیدم و دور چشمامو اشک حلقه کرد
جونگ کوک.... یه نمونه میزارم بفهمی من جدی ام باهات! این فقط یه زرهست بفهم ک بدتر هم میشه اگه بخوای ادامه بدی!
بعد پرتم کرد رو زمین کراواتش و درست کرد و رفت دستمو رو جایی ک مارک کرده بود گذاشتم و گریه کردم
یونگی....با تو اینطوریه.....هانا اگه بود هرگز همچین کاری نمیکرد! ......هانا دقیقا عین تو بود هم قیافش و هم رفتارش!....فقط نمیرفت رو اعصاب رئیس ولی تو یکم زبونت درازه ..... الانم سریع بلند شو باید تمرین کنی!!!!!!!!!!!!!!
+ ممنون میشم یه بار جهت اینکه نکشمت بهم توضیح بدی!
این چه حرفی بود زدم....واح ا/ت چت شده ؟.....قیافشو......انگار حرفمو جدی گرفت.....من که تا حالا تیری شلیک نکردم الان چیکار کنم!؟
یونگی اومد کنارم ایستاد و داشت کاری میکرد ک درست وایستم و کلت رو درست بگیرم در همین حین جونگ کوک دوباره اومد.....اییششش این مگه کار و باز نداره همش پیداش میشه؟
جونگ کوک....یونگی بهش دست نزن!
یونگی در لحظه ای ازم سه قدم فاصله گرفت
جونگ کوک اومد کنارم و خودش درستم کرد ...... یه دقه احساس میکنم کی هستم هر کی بخواد میاد اینطوری بهم دست میزنه و درستم میکنه.....واع مگه من کار دستی ام؟..... در همین حین بود ک خودشو کنار لبام نگه داشت ..... منم جهت اینکه کاری نکنه گلوله ای شلیک کردم ک از بیخ گوشش رد شد و سریع ایستاد
جونگ کوک .... روانی چته؟.....گوشم ..... یونگی تا شب باهاش کار میکنی و امشب بهش غذا نمیدی!
با تعجب گفتم
ا/ت ....چرا !؟ مگه چیکار کردم ..... حالا خوبه گلوله به گوشت نخورده!
اعصبانیت از چهره اش میبارید محکم دستاشو دور کمرم قفل کرد وعقبی خم شدم ک نزدیک نشه ولی میومد جلو
جونگ کوک..... بهت گفتم اینقدر راه نرو رو اعصاب من!......گفتم اگه اعصبانیم کنی جلوی همه ممکنه هر بلایی سرت بیارم!.....هواستو جمع کن مین ا/ت!
کلشو کنار گردنم برد و گاز محکمی ازش گرفت ک جیغ بلندی کشیدم و دور چشمامو اشک حلقه کرد
جونگ کوک.... یه نمونه میزارم بفهمی من جدی ام باهات! این فقط یه زرهست بفهم ک بدتر هم میشه اگه بخوای ادامه بدی!
بعد پرتم کرد رو زمین کراواتش و درست کرد و رفت دستمو رو جایی ک مارک کرده بود گذاشتم و گریه کردم
یونگی....با تو اینطوریه.....هانا اگه بود هرگز همچین کاری نمیکرد! ......هانا دقیقا عین تو بود هم قیافش و هم رفتارش!....فقط نمیرفت رو اعصاب رئیس ولی تو یکم زبونت درازه ..... الانم سریع بلند شو باید تمرین کنی!!!!!!!!!!!!!!
۳۸.۵k
۱۵ تیر ۱۴۰۰