پارت ۶
پارت ۶
سومین: وایییی چی بپوشممممم.
بعد ۲ ساعت
بالاخره یه لباس خوب پیدا کردم و پوشیدم. ساعت ۴ بود. وقتشه ارایش کنم یکم. بعد نیم ساعت ارایشم تموم شد و یکم موهامو شونه کردم و عطر زدم. اماده بودم که یونگی بهم زنگ زد.
یونگی: الو بیا پایین.
سومین: باشه الان میام.
کفشامو پوشیدم و رفتم پایین. عووو چه ماشینی دارههه! گفت رییس شرکته فکر نمیکردم انقدر پولدار باشه.
به سمتش رفتم.
ویو یونگی
چقدر خوشتیپه. یونگی خودت رو کنترل کن نباید زود رو بدی.
از ماشین پیاده شدم.
یونگی: سلام خوبی؟
سومین: سلام خوبم ممنون.
سوار ماشین شد.
یونگی: خب کجا بریم؟
سومین: هر جا بخوای فرقی نمیکنه.
یونگی: میخوای بریم پارک؟
سومین: اره.
ماشینو روشن کردم و به سمت پارک حرکت کردم. تموم مدت داشتیم باهم حرف میزدیم. نمیخوام همین اولش هی ازش بگم و اینا ولی واقعا دختر پر انرژیه و اینکه معلومه خیلی سختی کشیده.
بعد ۳۰ دقیقه رسیدیم پارک. یه صندلی گیر اوردیم و نشستیم.
ویو سومین
وایی خیلی استرس دارمم نمیدونم چرا.
(دارن حرف میزنن دیگه به ما چه)
بعد ۳ ساعت
ساعت تقریبا ۸ یود که دیگه از پارک اومدیم بیرون و برگشتیم خونه.
سومین: بای بای.
یونگی: فعلا.
رفتم داخل خونه. لباسامو عوض کردم و نشستم رو مبل. ووییی یونگی واقعا....ولی فکر نمیکنم اون از من خوشش بیاد...احساس میکنم از من بدش میاد...ولی اگه بدش میومد دعوتم نمیکرد بیرون ولی خب بازم....اصلا ولش کن من چرا ادم نمیشم؟ یبار اعتماد کردم بسم بود نباید ساده باشم.
(ببخشید کم بود از پارت بعدی هیجانی ها شروع میشه)
سومین: وایییی چی بپوشممممم.
بعد ۲ ساعت
بالاخره یه لباس خوب پیدا کردم و پوشیدم. ساعت ۴ بود. وقتشه ارایش کنم یکم. بعد نیم ساعت ارایشم تموم شد و یکم موهامو شونه کردم و عطر زدم. اماده بودم که یونگی بهم زنگ زد.
یونگی: الو بیا پایین.
سومین: باشه الان میام.
کفشامو پوشیدم و رفتم پایین. عووو چه ماشینی دارههه! گفت رییس شرکته فکر نمیکردم انقدر پولدار باشه.
به سمتش رفتم.
ویو یونگی
چقدر خوشتیپه. یونگی خودت رو کنترل کن نباید زود رو بدی.
از ماشین پیاده شدم.
یونگی: سلام خوبی؟
سومین: سلام خوبم ممنون.
سوار ماشین شد.
یونگی: خب کجا بریم؟
سومین: هر جا بخوای فرقی نمیکنه.
یونگی: میخوای بریم پارک؟
سومین: اره.
ماشینو روشن کردم و به سمت پارک حرکت کردم. تموم مدت داشتیم باهم حرف میزدیم. نمیخوام همین اولش هی ازش بگم و اینا ولی واقعا دختر پر انرژیه و اینکه معلومه خیلی سختی کشیده.
بعد ۳۰ دقیقه رسیدیم پارک. یه صندلی گیر اوردیم و نشستیم.
ویو سومین
وایی خیلی استرس دارمم نمیدونم چرا.
(دارن حرف میزنن دیگه به ما چه)
بعد ۳ ساعت
ساعت تقریبا ۸ یود که دیگه از پارک اومدیم بیرون و برگشتیم خونه.
سومین: بای بای.
یونگی: فعلا.
رفتم داخل خونه. لباسامو عوض کردم و نشستم رو مبل. ووییی یونگی واقعا....ولی فکر نمیکنم اون از من خوشش بیاد...احساس میکنم از من بدش میاد...ولی اگه بدش میومد دعوتم نمیکرد بیرون ولی خب بازم....اصلا ولش کن من چرا ادم نمیشم؟ یبار اعتماد کردم بسم بود نباید ساده باشم.
(ببخشید کم بود از پارت بعدی هیجانی ها شروع میشه)
۱.۵k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.