پارت 9(black rose)
پارت 9(black rose)
ویو ا.ت
امروز باید میرفتیم خونه ماما نیم تا شب برای قران خونی حاضر شیم آخه چون زن عمومم ایرانی بود طبق آداب و رسوم ایرانی امشب قرآن خونی دارن راه افتادیم سمت خونه مادر بزرگم وقتی رسیدیم همه با لباس های مجلسی و شیک اومده بودن و داشتن میخندیدن ولی من با یک شلوار کارگو و بولیز لش عمه هام مامانم زن عموم مادر بزرگم کل فامیل همه لباس مجلسی تنشون بود و صدای خنده هاشون توی مغزم میچرخید آدما چطور میتونن انقدر بی وجدان باشن اون دختر هنوز یه هفتهی مرده
بزارین 1 ماه بشه بعد خوشحال باشین دلم میخواست زود تر این مهمونی تموم بشه و برم خونه دختر عمه اسمش لیسا (بچه ها منظورم لیسا بلک پینک نیست خب) عنطرم هم اونجا بود اون از ما بدش میومد حکم دشمنم براش داشتیم با دامن اومده بود نشسته و به خودش رسیده بود دختره ی هرزه
اون از مرگ نادیا خوشحاله چون از منن نادیا متنفره و هی پوزخند میزنه
نیم ساعت بعد.......
مهمونی تموم شد همه داشتن میرفتن که دیدم لیسا داره میاد سمتم و منم داشتم میرفتم که دستمو گرفت
علامت لیسا &
&. چیه ناراحتی اخیش بلاخره از دست یکی تون راحت شدم
ا.ت. خفه شو خب کسی از تو نظر نخواست
&. چیه حرفام برات سنگینه
ا.ت. دهنتو ببند (با داد)
وقتی اینو گفتم همه برگشتن این ور دیدم لیسا خودش یکی زد تو گوشش و خودشو انداخت زمین
م.ت. ا.ت چیکار کردی (یکی زد تو گوشش)دخترم خوبی
&. آره زن دایی جون من به ا.ت گفتم فقط خدا بیا مرزدتش زد تو گوشم وا نداختم هق هق هق
م.ت ا.ا از این رفتارت خسته شدم دیگ نادیا مرده تمومش کن این مسخره بازی هارو و عصبانیت رو کنترل کن
ا.ت مامان من اصن کاری با این نکردم خودش افتاد حرفمو باور نمیکنی
ویو ا.ت
وقتی اینو گفتم مامانم محکم تر زد تو گوشم و افتادم اون لحظه بغض بزرگی تو گلوم بود مثل آتش فشان بودم که هر لحظه احتمال فوران (نمیدونم درست نوشتم یانه 😂) شدنش زیاد میشه صندلی رو ور داشتم زدم به شیشه همه جیغ میزدن میزو بهم ریختم صندلی رو محکم به زمین میکوبید که دیگ شکست همه ازم میترسیدم و داد میزدن
م.ت تو باید بری تيمارستان نه اینجوری نمیشه
واسا
ویو ا.ت
مامانم گوشیشو ور داشت و زنگ زد به تيمارستان (آیا تيمارستان شماره دارد😂🤣)
ادامه دارد.....
لایککککککک
فالو=فالو
لاجی بولا لا لا
این. فقط آرمی ها میفهمن 🤣😂
ویو ا.ت
امروز باید میرفتیم خونه ماما نیم تا شب برای قران خونی حاضر شیم آخه چون زن عمومم ایرانی بود طبق آداب و رسوم ایرانی امشب قرآن خونی دارن راه افتادیم سمت خونه مادر بزرگم وقتی رسیدیم همه با لباس های مجلسی و شیک اومده بودن و داشتن میخندیدن ولی من با یک شلوار کارگو و بولیز لش عمه هام مامانم زن عموم مادر بزرگم کل فامیل همه لباس مجلسی تنشون بود و صدای خنده هاشون توی مغزم میچرخید آدما چطور میتونن انقدر بی وجدان باشن اون دختر هنوز یه هفتهی مرده
بزارین 1 ماه بشه بعد خوشحال باشین دلم میخواست زود تر این مهمونی تموم بشه و برم خونه دختر عمه اسمش لیسا (بچه ها منظورم لیسا بلک پینک نیست خب) عنطرم هم اونجا بود اون از ما بدش میومد حکم دشمنم براش داشتیم با دامن اومده بود نشسته و به خودش رسیده بود دختره ی هرزه
اون از مرگ نادیا خوشحاله چون از منن نادیا متنفره و هی پوزخند میزنه
نیم ساعت بعد.......
مهمونی تموم شد همه داشتن میرفتن که دیدم لیسا داره میاد سمتم و منم داشتم میرفتم که دستمو گرفت
علامت لیسا &
&. چیه ناراحتی اخیش بلاخره از دست یکی تون راحت شدم
ا.ت. خفه شو خب کسی از تو نظر نخواست
&. چیه حرفام برات سنگینه
ا.ت. دهنتو ببند (با داد)
وقتی اینو گفتم همه برگشتن این ور دیدم لیسا خودش یکی زد تو گوشش و خودشو انداخت زمین
م.ت. ا.ت چیکار کردی (یکی زد تو گوشش)دخترم خوبی
&. آره زن دایی جون من به ا.ت گفتم فقط خدا بیا مرزدتش زد تو گوشم وا نداختم هق هق هق
م.ت ا.ا از این رفتارت خسته شدم دیگ نادیا مرده تمومش کن این مسخره بازی هارو و عصبانیت رو کنترل کن
ا.ت مامان من اصن کاری با این نکردم خودش افتاد حرفمو باور نمیکنی
ویو ا.ت
وقتی اینو گفتم مامانم محکم تر زد تو گوشم و افتادم اون لحظه بغض بزرگی تو گلوم بود مثل آتش فشان بودم که هر لحظه احتمال فوران (نمیدونم درست نوشتم یانه 😂) شدنش زیاد میشه صندلی رو ور داشتم زدم به شیشه همه جیغ میزدن میزو بهم ریختم صندلی رو محکم به زمین میکوبید که دیگ شکست همه ازم میترسیدم و داد میزدن
م.ت تو باید بری تيمارستان نه اینجوری نمیشه
واسا
ویو ا.ت
مامانم گوشیشو ور داشت و زنگ زد به تيمارستان (آیا تيمارستان شماره دارد😂🤣)
ادامه دارد.....
لایککککککک
فالو=فالو
لاجی بولا لا لا
این. فقط آرمی ها میفهمن 🤣😂
۴.۱k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.