قدرت عشق ♡ Part 10
پارت دهم
رانگ ـ بیا بیشتر باهم اشنا بشیم
هانا ـ باشه
نظرت چیه اونجا توی اون مسیر باهم حرف بزنیم هم خلوت هم کسی نیست
رانگ ـ عالیه حالا دستت رو بزار توی دستم
هانا ـ باشه
راستی تو چجوری عاشقم شدی
رانگ.ـ دقیق نمی دونم ولی برای اولین باری مه دیدمت خیلی محوت شدم تو واقعا خیلی زنذگی خوبی داری
هانا ـ شوخی میکنی دیگه من کجای زندگیم خوبه
من این لبخندی که میزنم زوری اصلا هیچ تمایلی به لبخند ندارم
ولی تو هم زیاد نمی خندی چرا
رانگ.ـ من خانواده ی پولداری دارم ولی مادرم از من خوشش نمیاد
هانا ـ فکر می کنی اونا مارو خیلی دوست دارن
رانگ ـ نه مامان من با بقیه ی مامانا فرق می کنه اون حتی من وقتی بچه بودم می خواست منو بکشه ولی من فهمیدم و فرار کردم
بعد که بزرگتر شدم به عنوان مدل کار می کردم برای همین همش مدرسه ی انتقالی می گرفتم حتی یه دوسته خوب نداشتم فقط جانگ یو بوده
هانا ـ بازم خوبه که تو یه دوست داشتی من اصلا کسی باهام رفاقت نمی کرد همه می گفتن من نحسم
رانگ ـ دختر خالت چی
هانا ـ اون از من خیلی بدش میاد معلوم نیست می منو از خونه بندازن بیرون
رانگ ـ نظرت چیه خودمون دوتا یه زندگی جدید رو شروع کنیم بدون اینکه اطرافیانمون رو ببینیم ها
هانا ـ منم راجب همین فکر می کردم حالا بیا باعث خنده ی هم دیگه بشیم چون تو وقتی که می خندی خیلی خوشگلتر می شی
رانگ ـ تو هم همینطور
و باهم یه عالمه شوخی کردن و یه عالمه خندیدن و بعد رفتن سر کلاس
اون روز هم تموم شد ولی برای هانا تازه می خواست شروع بشه امروز قرار بود خیلی احقیر بشه
رانگ ـ بیا بیشتر باهم اشنا بشیم
هانا ـ باشه
نظرت چیه اونجا توی اون مسیر باهم حرف بزنیم هم خلوت هم کسی نیست
رانگ ـ عالیه حالا دستت رو بزار توی دستم
هانا ـ باشه
راستی تو چجوری عاشقم شدی
رانگ.ـ دقیق نمی دونم ولی برای اولین باری مه دیدمت خیلی محوت شدم تو واقعا خیلی زنذگی خوبی داری
هانا ـ شوخی میکنی دیگه من کجای زندگیم خوبه
من این لبخندی که میزنم زوری اصلا هیچ تمایلی به لبخند ندارم
ولی تو هم زیاد نمی خندی چرا
رانگ.ـ من خانواده ی پولداری دارم ولی مادرم از من خوشش نمیاد
هانا ـ فکر می کنی اونا مارو خیلی دوست دارن
رانگ ـ نه مامان من با بقیه ی مامانا فرق می کنه اون حتی من وقتی بچه بودم می خواست منو بکشه ولی من فهمیدم و فرار کردم
بعد که بزرگتر شدم به عنوان مدل کار می کردم برای همین همش مدرسه ی انتقالی می گرفتم حتی یه دوسته خوب نداشتم فقط جانگ یو بوده
هانا ـ بازم خوبه که تو یه دوست داشتی من اصلا کسی باهام رفاقت نمی کرد همه می گفتن من نحسم
رانگ ـ دختر خالت چی
هانا ـ اون از من خیلی بدش میاد معلوم نیست می منو از خونه بندازن بیرون
رانگ ـ نظرت چیه خودمون دوتا یه زندگی جدید رو شروع کنیم بدون اینکه اطرافیانمون رو ببینیم ها
هانا ـ منم راجب همین فکر می کردم حالا بیا باعث خنده ی هم دیگه بشیم چون تو وقتی که می خندی خیلی خوشگلتر می شی
رانگ ـ تو هم همینطور
و باهم یه عالمه شوخی کردن و یه عالمه خندیدن و بعد رفتن سر کلاس
اون روز هم تموم شد ولی برای هانا تازه می خواست شروع بشه امروز قرار بود خیلی احقیر بشه
۱۳.۱k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.