فرند شیپ ویکوک
بعد از اون شب ما برای یک سال یا چند ماه و ترک کردیم تا به شهر مزخرف پالم نات بریم و خونه ی بابابزرگ بمونیم حقیقتا من نمی خواستم از تهیونگی که زیر خروار ها لوله ی پلاستیکی و دستگاه های پزشکی خوابیده بود دل بکنم و با غر زدن های نامجون و مسخره یازی های مامان و بابا برای بهتر شدن حالم به پالم نات بریم ، من هنوزم امید داشتم به اینکه اون دوباره چشماشو باز کنه و با اون تیله های عسلی رنگش بهم نگاه کنه و یکی از اون لبخند های مستطیلیشو بزنه و بعد از بغل کردن من باهم سراغ چالش های مسخره ای که از خودش درمیاورد بریم .
تهیونگ بهترین دوست و صمیمی ترین دوستی بود که من تو عمرم داشتم.
اولین مطلبی که باید درمورد من و تهیونگ بدونید اینه که ما از وقتی که یادم میاد بهترین دوست های همدیگه بودیم به معنای واقعیه کلمه . ما در یک بیمارستان و فقط به فاصله ی چهار روز به دنیا اومدیم و چون مامان تهیونگ موقع بدنیا آوردنش بخاطر کم خونی از دنیا رفت یجورایی برادر هاش و مامان من بزرگش کردن .
خانواده هامون از قبل تو یک خیابون مشترک باهم زندگی میکردن زمان هایی که یونگی برای درس کار کردن میومد پیش نامجون یا هوسوک برای یادگیری آشپزی از مامانم میومد خونمون مارو تو یه تخت و کنار هم می خوابوندن .
بیشتر سال ها ، کلاس ها و معلم های یکسانی داشتیم ، اما حتی سال هایی هم که نداشتیم باز هم تموم وقتمون رو باهم میگذروندیم.
حتی نامجون هم با تهیونگ مثل برادر خودش رفتار میکرد. با اون مسابقه ی دوی سرعت میداد و وقتی برای شام به خونه ی ما میومد از بشقابش غذا کش میرفت
تهیونگ با اینکه تو مدرسه معروف بود هیچ وقت مثل بیشتر پسر های معروف مدرسمون رفتار نمیکرد . معمولا به جای اینکه لباس های مارک دار و چکمه های گرون قیمت بپوشه ، شلوار یا شلوارک ورزشی می پوشید با کتونی . دوست نداشت موهاشو به بالا حالت بده و اون هارو تو صورتش می ریخت .
تهیونگ ور هر حال خیلی زیبا بود و پریشون گذاشتن موهاش و پوشیدن گرمکن چیزی از جذابیت و زیباییش کم نمی کرد.....
تهیونگ بهترین دوست و صمیمی ترین دوستی بود که من تو عمرم داشتم.
اولین مطلبی که باید درمورد من و تهیونگ بدونید اینه که ما از وقتی که یادم میاد بهترین دوست های همدیگه بودیم به معنای واقعیه کلمه . ما در یک بیمارستان و فقط به فاصله ی چهار روز به دنیا اومدیم و چون مامان تهیونگ موقع بدنیا آوردنش بخاطر کم خونی از دنیا رفت یجورایی برادر هاش و مامان من بزرگش کردن .
خانواده هامون از قبل تو یک خیابون مشترک باهم زندگی میکردن زمان هایی که یونگی برای درس کار کردن میومد پیش نامجون یا هوسوک برای یادگیری آشپزی از مامانم میومد خونمون مارو تو یه تخت و کنار هم می خوابوندن .
بیشتر سال ها ، کلاس ها و معلم های یکسانی داشتیم ، اما حتی سال هایی هم که نداشتیم باز هم تموم وقتمون رو باهم میگذروندیم.
حتی نامجون هم با تهیونگ مثل برادر خودش رفتار میکرد. با اون مسابقه ی دوی سرعت میداد و وقتی برای شام به خونه ی ما میومد از بشقابش غذا کش میرفت
تهیونگ با اینکه تو مدرسه معروف بود هیچ وقت مثل بیشتر پسر های معروف مدرسمون رفتار نمیکرد . معمولا به جای اینکه لباس های مارک دار و چکمه های گرون قیمت بپوشه ، شلوار یا شلوارک ورزشی می پوشید با کتونی . دوست نداشت موهاشو به بالا حالت بده و اون هارو تو صورتش می ریخت .
تهیونگ ور هر حال خیلی زیبا بود و پریشون گذاشتن موهاش و پوشیدن گرمکن چیزی از جذابیت و زیباییش کم نمی کرد.....
۴.۰k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.