آخرین دیدار
وقتی سرشو آورد بالا چشمش به نوزادی خورد که تو بغل تهیونگه به کل قضیه ی حامله بودن اتو فراموش کرده بودم
ـن..نکنه این بچه ی منو اته؟ (چشمای اشکی)
تیهونگ لبخند غمگینی زد و بوسه ای به سر خواهر زاده کوچولش زد و اونو تو بغل جونگکوک گذاشت
ته : آره ... آخرین یادگاری خواهرم (تلخند)
نگاه جونگکوک روی دخترکش افتاد با دقت تمام اجزای صورتشو نگاه کرد خیلی شبیه مادرش بود دماغ کوچولوش، لبای صورتیش و لپای صورتیش ولی تنها چیزی که به جونگکوک رفته بود چشمای به رنگ شبش بود
اگه آت زنده بود حتما باهاش دعوا میکرد که چرا بچه شون خیلی شبیه ش نیست و اینقدر مثل اته
با این افکارش لبخند تلخی زد و بینی شو نزدیک دخترش برد و عمیق عطرشو تنفس کرد حتی بوی اتو میداد انگشتو نرم روی لپش کشید
ـ اسمش چیه؟
ته : آری
همون اسمی که جونگکوک خیلی دوست داشت اگه دختر دار شدن براش بزاره
ـ آری بابا قول میده هیچ وقت تنهات نزاره
آت قبل رفتنت برام آخرین یادگاری تو گذاشتی مثل قلبم از مراقب میکنم
ولی تا ابد تو قلبم سه نفره زندگی میکنیم
...
.
.
و الان ۲۵ سالی از اون روز میگذره و جونگکوک کنار تخت دخترش نشسته و نوه شو تو بغلش گرفته
آری:باباجون
ـ جونم نفس بابا
دخترک لبخندی زد از اینکه پدرش هیچ وقت به جز این کلمه (نفس بابا)چیزه دیگه ای صداش نمیکرد حتی اگه خطایی میکرد
آری: اگه اجازه بدی میخوام اسم دخترمو ات بزارم
لبخندی به دخترش زد و پیشونی شو عمیق بوسید
ـ هرچی نفس باباش بخواد
و بعد بوسه ای به صورت نوهش زد
خوش اومدی آت (لبخند)
..
.
(چندسال بعد)
.
.
الان هر دوشون کنار هم به خواب عمیقی فرو رفتن ، شاید ما قدر کسایی که کنارمون هستن رو زمانی بدونی که از دستشون دادیم روایت ما اینجا تموم شد ولی حالا اون دوتا به خوشی کنار هم زندگی میکنن:)
پایان.
ـن..نکنه این بچه ی منو اته؟ (چشمای اشکی)
تیهونگ لبخند غمگینی زد و بوسه ای به سر خواهر زاده کوچولش زد و اونو تو بغل جونگکوک گذاشت
ته : آره ... آخرین یادگاری خواهرم (تلخند)
نگاه جونگکوک روی دخترکش افتاد با دقت تمام اجزای صورتشو نگاه کرد خیلی شبیه مادرش بود دماغ کوچولوش، لبای صورتیش و لپای صورتیش ولی تنها چیزی که به جونگکوک رفته بود چشمای به رنگ شبش بود
اگه آت زنده بود حتما باهاش دعوا میکرد که چرا بچه شون خیلی شبیه ش نیست و اینقدر مثل اته
با این افکارش لبخند تلخی زد و بینی شو نزدیک دخترش برد و عمیق عطرشو تنفس کرد حتی بوی اتو میداد انگشتو نرم روی لپش کشید
ـ اسمش چیه؟
ته : آری
همون اسمی که جونگکوک خیلی دوست داشت اگه دختر دار شدن براش بزاره
ـ آری بابا قول میده هیچ وقت تنهات نزاره
آت قبل رفتنت برام آخرین یادگاری تو گذاشتی مثل قلبم از مراقب میکنم
ولی تا ابد تو قلبم سه نفره زندگی میکنیم
...
.
.
و الان ۲۵ سالی از اون روز میگذره و جونگکوک کنار تخت دخترش نشسته و نوه شو تو بغلش گرفته
آری:باباجون
ـ جونم نفس بابا
دخترک لبخندی زد از اینکه پدرش هیچ وقت به جز این کلمه (نفس بابا)چیزه دیگه ای صداش نمیکرد حتی اگه خطایی میکرد
آری: اگه اجازه بدی میخوام اسم دخترمو ات بزارم
لبخندی به دخترش زد و پیشونی شو عمیق بوسید
ـ هرچی نفس باباش بخواد
و بعد بوسه ای به صورت نوهش زد
خوش اومدی آت (لبخند)
..
.
(چندسال بعد)
.
.
الان هر دوشون کنار هم به خواب عمیقی فرو رفتن ، شاید ما قدر کسایی که کنارمون هستن رو زمانی بدونی که از دستشون دادیم روایت ما اینجا تموم شد ولی حالا اون دوتا به خوشی کنار هم زندگی میکنن:)
پایان.
۷.۱k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.