اجبار به عشق ... part 7
تهیونگ : خواهرت جوری کونشو میده عقب انگار ۷ تا بچه حاملس و به جا این که داخل شکمش باشن داخل کونشن * ریلکس
هه یونگ : اوه آقای کیم زبون باز کردید ... فکر میکردم زبون ندارید
تهیونگ : زبونمو نشون هر کسی نمیدم باید از شخصی خوشم بیاد تا جلوش حرف بزنم
هه یونگ : اها چقدر رومانتیک ... ولی دوست دخترتون ناراحت نشه یه وقت
تهیونگ : دوست دختر ندارم
هه یونگ : اها
تهیونگ : دختر بدی به نظر نمیای
هه یونگ: به نظرت این طور میاد ... من بد تر از هر شخصی که تا الان دیدی میتونم باشم
تهیونگ : شخص خشنی هستی
هه یونگ: اوهوم
همون طور که همشون در حال صحبت بودن خدمت کار ها چایی رو آوردن
هه یونگ : این چایی گیاهی برای خواب راحت تره ... لطفا بخورید
تهیونگ : اوه ممنون مادمازل
هه یونگ : شما به عنوان شخصی که تا الان دوست دختر نداشته زیادی رمانتیک و جنتلمن نیستید ؟
تهیونگ : به نظرتون بده ؟
هه یونگ : نه فقط عجیبه
تهیونگ : هوم ... چای خوشمزه ایه
هه یونگ : همین طوره
پسرک احساس خوبی نسبت به دختری که رو به رویش نشسته بود نداشت
میدونست آدم سردیه ولی این که الان میخواد باهاش گرم بگیره با عقل جور در نمیاد
سعی کرد با صحبت کردن بفهمه چرا باهاش صمیمی رفتار میکنه اما اون دختر کار بلد تر بود
این که چشم دختر به همه ی حرکاتش هست معذبش میکرد
تهیونگ : خب مقدمه چینی بسه ... بریم سر اصل مطلب ... چرا باهام صمیمی بر خورد میکنی ؟
هه یونگ: چی ... منظورت چیه؟
تهیونگ: من مثل احمقای دور و برتم؟
هه یونگ : بده با پسر عموم صمیمی حرف بزنم ؟
تهیونگ : این صمیمی بودن نیست ... چشمت به تمام حرکات من هست
هه یونگ : از کجا این چیزا رو میفهمی؟
تهیونگ : من مثل شما یا بقیه ی پولدارا نیستم ... بگو چی میخوای بدونی؟
هه یونگ : فقط میخوام بیشتر بشناسمت ... راجبت کنجکاو شدم
دخترک همون طور که این حرف رو میزد از روی مبل بلند شد و کنار پسرک نشست
تهیونگ : عجب
...
لایک : ۲۰
کامنت : ۱۰
بالاخره به موقع گذاشتم 😂
هه یونگ : اوه آقای کیم زبون باز کردید ... فکر میکردم زبون ندارید
تهیونگ : زبونمو نشون هر کسی نمیدم باید از شخصی خوشم بیاد تا جلوش حرف بزنم
هه یونگ : اها چقدر رومانتیک ... ولی دوست دخترتون ناراحت نشه یه وقت
تهیونگ : دوست دختر ندارم
هه یونگ : اها
تهیونگ : دختر بدی به نظر نمیای
هه یونگ: به نظرت این طور میاد ... من بد تر از هر شخصی که تا الان دیدی میتونم باشم
تهیونگ : شخص خشنی هستی
هه یونگ: اوهوم
همون طور که همشون در حال صحبت بودن خدمت کار ها چایی رو آوردن
هه یونگ : این چایی گیاهی برای خواب راحت تره ... لطفا بخورید
تهیونگ : اوه ممنون مادمازل
هه یونگ : شما به عنوان شخصی که تا الان دوست دختر نداشته زیادی رمانتیک و جنتلمن نیستید ؟
تهیونگ : به نظرتون بده ؟
هه یونگ : نه فقط عجیبه
تهیونگ : هوم ... چای خوشمزه ایه
هه یونگ : همین طوره
پسرک احساس خوبی نسبت به دختری که رو به رویش نشسته بود نداشت
میدونست آدم سردیه ولی این که الان میخواد باهاش گرم بگیره با عقل جور در نمیاد
سعی کرد با صحبت کردن بفهمه چرا باهاش صمیمی رفتار میکنه اما اون دختر کار بلد تر بود
این که چشم دختر به همه ی حرکاتش هست معذبش میکرد
تهیونگ : خب مقدمه چینی بسه ... بریم سر اصل مطلب ... چرا باهام صمیمی بر خورد میکنی ؟
هه یونگ: چی ... منظورت چیه؟
تهیونگ: من مثل احمقای دور و برتم؟
هه یونگ : بده با پسر عموم صمیمی حرف بزنم ؟
تهیونگ : این صمیمی بودن نیست ... چشمت به تمام حرکات من هست
هه یونگ : از کجا این چیزا رو میفهمی؟
تهیونگ : من مثل شما یا بقیه ی پولدارا نیستم ... بگو چی میخوای بدونی؟
هه یونگ : فقط میخوام بیشتر بشناسمت ... راجبت کنجکاو شدم
دخترک همون طور که این حرف رو میزد از روی مبل بلند شد و کنار پسرک نشست
تهیونگ : عجب
...
لایک : ۲۰
کامنت : ۱۰
بالاخره به موقع گذاشتم 😂
۱۳.۶k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.