عشق سه شعبه پارت8
(از زبان جین)
از وقتی اون حرف دکتر رو شنیم به فنا رفتم. احساس پوچی میکنم هر جوریم فکر کنم راجع بهش تهش بازم جیسو رو دوست دارم اونقدر مشروب خوردم که به زور خودمو رسوندم خونه نزدیک بود بیفتم زمین که مادرم بازومو گرفت و منو رو زمین گذاشت و گفت: این چه حال و روزیه واسه خودت درست کردی؟
بهش گفتم: مامان من جیسو رو دوست دارم اما اون منو نمیخواد
مامان: مهم نیست پسرم بیا با دختر عموت ازدواج کن اون دختره مزاحم رو هم فراموش کن دختر عموت به این خوبی، پولداری تازه تورو هم خیلی دوست داره
جین: مامان من فقط جیسو رو دوست دارم نمیدونم چه اتفاقی افتاده که این کارو با من کرده اون حتی با یه پسر دیگه قرار میزاره و باردارم هست
مادر جین که طی تحقیقاتش راجع به جیسو فهمیده بود اون پسر دوسته دوران بچگیشه خیالش راحت بود ولی تا فهمید جیسو بارداره رنگ از صورتش پرید چون مطمئن بود اون بچه، بچه جینه
پسرش رو که رو زمین خوابش برده بود رو بلند کرد و به اتاقش برد
داشت با خودش فکر میکرد چطور باید از شر جیسو خلاص بشه اگه جین بفهمه اون بچه، بچه خودشه مطمئنا دوباره پیش جیسو برمیگرده و همه ثروت عموش رو هم ازدست میده اگه با دختر عموش ازدواج نکنه پس باید چیکار میکرد ناگهان یه فکر شیطانی به سرش زد
(هفت ماه بعد)
از زبان جیسو
توی این مدت بچه ها خیلی هوامو داشتن و مراقبم بودن به خصوص چانیونگ که همش منو میبرد دکتر تااز وضعیت سلامتی خودمو بچه باخبر باشه و حتی وقتی فهمید بچم دختره خیلی خوشحال شده بود
به بچه ها گفتم میخوام برم بیرون قدم بزنم اونا گفتن با من میان اما مخالفت کردم و گفتم: میخوام امروز تنهایی برم حواسم به خودم هست نگرانم نباشید
از خونه اومدم بیرون داشتم میرفتم سمت پارک که یهو یکی با دستش جلوی دهنم رو گرفت و با دستمال بیهوشم کرد
(از زبان چانیونگ)
این مدت با خودم فکر میکردم که به جین خبر بدم یا نه که داره پدر میشه طی اطلاعاتی که به دست اوردم اون خیلی جیسو رو دوست داره و هنوزم بعد این مدت چند باری دیدم که یواشکی از دور حواسش به جیسو هست
جلوی در خونه جیسو بودم و شماره جین رو صفحه گوشیم بود مردد بودم که زنگ بزنم یا نه دیدم جیسو اومد بیرون داشت میرفت سمت پارک خواستم بهش بگم با هم بریم که دیدم یه مرد سیاه پوش با دستمالش جیسو رو بیهوش کرد دویدم سمتشون اما اون سوار ون سیاهش شد و سریع حرکت کرد سریع سوار ماشینم شدم و دنبالش رفتم و تو راه به جین زنگ زدم اما جواب نداد بالاخره بعد چند بار زنگ زدن گوشیشو جواب داد همونطور که حواسم بود ماشین سیاهه رو گم نکنم بهش گفتم: جیسو تو خطره خواهش میکنم خودتو برسون ادرسو برات میفرستم سریع بیا
تا به یه مکان ثابت رسیدن ادرسش رو برای جین فرستادم
از وقتی اون حرف دکتر رو شنیم به فنا رفتم. احساس پوچی میکنم هر جوریم فکر کنم راجع بهش تهش بازم جیسو رو دوست دارم اونقدر مشروب خوردم که به زور خودمو رسوندم خونه نزدیک بود بیفتم زمین که مادرم بازومو گرفت و منو رو زمین گذاشت و گفت: این چه حال و روزیه واسه خودت درست کردی؟
بهش گفتم: مامان من جیسو رو دوست دارم اما اون منو نمیخواد
مامان: مهم نیست پسرم بیا با دختر عموت ازدواج کن اون دختره مزاحم رو هم فراموش کن دختر عموت به این خوبی، پولداری تازه تورو هم خیلی دوست داره
جین: مامان من فقط جیسو رو دوست دارم نمیدونم چه اتفاقی افتاده که این کارو با من کرده اون حتی با یه پسر دیگه قرار میزاره و باردارم هست
مادر جین که طی تحقیقاتش راجع به جیسو فهمیده بود اون پسر دوسته دوران بچگیشه خیالش راحت بود ولی تا فهمید جیسو بارداره رنگ از صورتش پرید چون مطمئن بود اون بچه، بچه جینه
پسرش رو که رو زمین خوابش برده بود رو بلند کرد و به اتاقش برد
داشت با خودش فکر میکرد چطور باید از شر جیسو خلاص بشه اگه جین بفهمه اون بچه، بچه خودشه مطمئنا دوباره پیش جیسو برمیگرده و همه ثروت عموش رو هم ازدست میده اگه با دختر عموش ازدواج نکنه پس باید چیکار میکرد ناگهان یه فکر شیطانی به سرش زد
(هفت ماه بعد)
از زبان جیسو
توی این مدت بچه ها خیلی هوامو داشتن و مراقبم بودن به خصوص چانیونگ که همش منو میبرد دکتر تااز وضعیت سلامتی خودمو بچه باخبر باشه و حتی وقتی فهمید بچم دختره خیلی خوشحال شده بود
به بچه ها گفتم میخوام برم بیرون قدم بزنم اونا گفتن با من میان اما مخالفت کردم و گفتم: میخوام امروز تنهایی برم حواسم به خودم هست نگرانم نباشید
از خونه اومدم بیرون داشتم میرفتم سمت پارک که یهو یکی با دستش جلوی دهنم رو گرفت و با دستمال بیهوشم کرد
(از زبان چانیونگ)
این مدت با خودم فکر میکردم که به جین خبر بدم یا نه که داره پدر میشه طی اطلاعاتی که به دست اوردم اون خیلی جیسو رو دوست داره و هنوزم بعد این مدت چند باری دیدم که یواشکی از دور حواسش به جیسو هست
جلوی در خونه جیسو بودم و شماره جین رو صفحه گوشیم بود مردد بودم که زنگ بزنم یا نه دیدم جیسو اومد بیرون داشت میرفت سمت پارک خواستم بهش بگم با هم بریم که دیدم یه مرد سیاه پوش با دستمالش جیسو رو بیهوش کرد دویدم سمتشون اما اون سوار ون سیاهش شد و سریع حرکت کرد سریع سوار ماشینم شدم و دنبالش رفتم و تو راه به جین زنگ زدم اما جواب نداد بالاخره بعد چند بار زنگ زدن گوشیشو جواب داد همونطور که حواسم بود ماشین سیاهه رو گم نکنم بهش گفتم: جیسو تو خطره خواهش میکنم خودتو برسون ادرسو برات میفرستم سریع بیا
تا به یه مکان ثابت رسیدن ادرسش رو برای جین فرستادم
۷.۰k
۲۷ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.